خسرو شيرين-شيرين و فرهاد
خسرو شيرين
شيرين و فرهاد
زندگی عاشقانه خسرو و شیرین بر اساس زندگی پر فراز و نشیب شاهنشاهساسانی و شیرین شاهزاده ارمنی رقم خورده است . خسروپرویز در سال 590 میلادیتاجگذاری نمود و رسما شاهنشاه ایران شد . اتفاقات بسیاری در طول حکومت وی رخ داد کهدر این مکان نمی گنجد ولی زندگی زناشویی این پادشاه حماسه ای را در کشور ما رقم زدکه امروزه نیز جای خود را در تاریخ ما به شکل زیبایی حفظ کرده است . بسیاری ازبزرگان شعر و ادب و تاریخ ایران پیرامون این حماسه سروده های را از خود به جایگذاشتند تا نسلهای آینده از آن بهره ببرند . همچون فردوسی بزرگ - نظامی گنجوی - وحشی بافقی و چند تن دیگر از بزرگان.
نکته جالب این ماجرا در این است که مادر شیرین که شهبانویارمنستان بوده به دختر خویش در این مورد هشدار می دهد که از جریان ویس و رامین عبرتبگیرد و آن را تکرار نکند . ماجرا در بسیاری وقایع همچون ویس و رامین در صدها سالقبل از خسرو و شیرین است. فردوسی می فرماید خسرو فرزند هرمزد چهارم از دوره کودکی از خصایص برجسته ایبرخوردار بود . وی پیکری ورزیده و قامتی بلند داشت . از دیدگاه دانش و خرد و تیراندازی وی بر همگان برتری داشت .
به گفته تاریخ نگاران او می توانست شیری را با تیربه زمین بزند و ستونی را با شمشیر فرو بریزد . در سن چهارده سالگی به فرمان پدرش ویبه فیلسوف بزرگ ایرانی بزرگمهر ( به زبان تازی بوذرجمهر) سپرده شدخسرو شبی در خواب پدر بزرگ اندیشمند و فرهیخته خود انوشیروان دادگر را به خواب دیدکه به او از دیدار با عشق زندگی اش خبر می داد و اینکه به زودی اسب جدیدی به نامشبدیز را خواهد یافت که او از طوفان نیز تندرو تر است . سپس او را از نوازنده جدیدشبه نام باربد که میتواند زهر را گوارا سازد آگاهی داد و اینکه به زودی تاج شاهنشاهیرا بر سر خواهد گذاشت.
روزی خسرو از دوست خویش شاهپور که هنرمندی شایسته بود درباره زنیبه نام مهین بانو در قلمرو حکومتی ارمنستان که جزوی از خاک ایران بوده است سخنهاییمی شنود . از دختر زیبایش شیرین می شنود که شاهزاده ای برجسته و با کمالات است . شاهپور وی را به خسرو پیشنهاد میکند و خسرو که از تمجید های وی شگفت زده شده بودپیشنهاد وی را می پذیرد . روزی شاپور تصور نقاشی خسرو را به ارمنستان می برد و درحکم دوست نقش واسطه را برای خسرو ایفا میکند . شیرین نیز با نگاهی به فرتور با ابهتخسرو عاشق و دلباخته وی می شود . شاپور حلقه ای را با خود برده بود تا در صورت پاسخ مثبت از شاهزاده آن را به ویتقدیم کند و چنین نیز کرد و شیرین را به تیسپون مدائن در بغداد امروزی که پایتختساسانی بود دعوت نمود .
شیرین روزی به بهانه شکار از مادر درخواست اجازه نمود و بااسبی تندرو به نام شبدیز همراه با یارانش راهی تیسفون می گردد . در میان راه بهدریاچه ای کوچک ( به نام سرچشمه زندگانی ) برخورد میکند و از فرط خستگی همانجا توقفمیکند . شیرین برای خنک کردن خویش برای شنا راهی آبمیگردد. شیرین در روزگار خویش در زیبای چهره و اندام سرآمد روزگار خود بود و نمونه بارزیاز یک زن ایرانی از نسل آریا .
در این میان خسرو که در تیسفون درگیر شخصی به نام بهرام چوبینبود ( بهرام از سرداران به نام ایران بود که برای گرفتن تاج و مقام بر ضد شاه شورشکرده بود و سکه هایی به نام خود ( بهرام ششم ) ضرب کرده بود . ) به اندرز بزرگ امیدیا بزرگمهر پایتخت را برای مدتی ترک میکند . به همین به یارانش در تیسپون می سپاردکه اگر شیرین شاهزاده ارمنستان به دیدار وی آمد از او به مهربانی پذیرایی کنند خسرو پس از این وقایع سوار بر اسب خویش تیسفون را به همراه سپاهی بزرگی با درفشکاویانی به دست ترک میکند و از قضای روزگار خسرو به همان منطقه ای می رسد که از نظرسبزی و زیبایی بر دیگر مناطق برتری داشته است و شیرین نیز همانجا مشغول آب تنی بوده است .
شیرین با خود اندیشه میکند که این شخص چه کسی می تواندباشد که چنین احساساتی را در وی بوجود آورده است بیگمان تنها خسرو است که مراگرفتار خویش کرده است . ولی از طرفی خسرو شاه شاهان - شاه ممالک بزرگ ایران چگونهممکن است با چنین لباس و ظاهری عادی در دشت ها و مزارع حاضر شود . پس سوار بر اسپ خویش میگردد و دور می شود . خسرو نیز که تصویر وی راتوسط شاپور دیده بود او را شناخت و دقایقی که مهو زیبایی شیرین شده بود او را ازدست داد و هنگامی که در پی او جستجو کرد وی را نیافت . خسرو اشکی از دیدگانش فرو میریزد و خود را سرزنش میکند و به راه خود ادامه می دهد
شیرین نیز به پایتخت ایران رسید و خود را به دربار معرفی نمود . زنان دربار که از زیبایی او شگفت زده شده بودند وی را احترام گذاشتند و او راراهنمایی کردند . شیرین پس از ساعتی متوجه آشوبهای پایخت می شود و از اطرافیان میشنود که خسرو به همین منظور دربار را ترک کرده است . در این لحظه متوجه می شود کهشخصی که در میان راه در حال آبتنی مشاهده کرده بود کسی نبوده جز خسروپرویز معشوقهخود در همین حال خسرو به ارمنستان رسید ( ارمنستان یکی از شهرهایایران بود که خودش شاهی داشت و شاه آنجا زیر نظر شاه شاهان ایران بود ) و به دیدارمهین بانو شهبانوی ارمنستان رفت و در کنار وی شرابی نوشید و از فقدان شیرین ابرازناراحتی نمود . خسرو پس از چند روز اقامت در ارمنستان پیکی از تیسپون دریافت میکندکه بزرگان ایران برای وی نوشته بودند .
متن نامه حکایت از آن داشت که پدر خسرو ( هرمزد ) درگذشته است و حال تاج و تخت کشور در انتظار اوست . خسرو راهی تیسپون میشود و پس از رسیدن به آنجا مشاهده میکند که شیرین تیسفون را ترک کرده است . شیریننیز پس از مدتی به ارمنستان باز میگردد تا با خسرو دیدار کند ولی هر دو در یک روزترک مکان کرده بودند و موفق به دیدار یکدگیر نشدنددر این میان بهرام چوبین از وقایع عاشق شدن خسرو بر شیرین آگاه میشود و در ایران شایع می کند که شاهنشاه از عشق وی دیوانه شده است و توانایی ادارهکشور را ندارد . پس از چنین شایعاتی شورشهایی بر ضد شاه صورت میگیرد و بر اثر همینشایعات خسرو با مشورت بزرگان ایران پایتخت را دگر بار ترک میکند و راهی آذربایجان وسپس ارمنستان میگردد و در همانجا با معشوقه خود دیدار میکند
. وقایع این دو دلدادهباعث میگردد که مادر شیرین ( مهین بانو ) به دخترش تذکر بدهد که یا بایستی به همسریوی دربیایی یا وی را ترک کنی . مادر بار دگر شیرین را از راهی که ویس رفت بر حذر میدارد و به عواقب غیر اخلاق آن هشدار میدهد ولی او نمی دانست که دست روگاز دقیقاهمان ماجرا را باردیگر رقم می زند و او نمی تواند مانع از وقوع آن شود . خسرو نیزاز سخنان آنان آگاهی یافت و این امر مایه کدورت هایی بین آنان شد که در نهایت باسخنانی تند خسرو آنان را ترک میکند و راهی قسطنطنیه ( در استانبول ترکیه کنونی ) شد
. خسرو آنجا از ارتش بیزانس درخواست یاری کرد تا شورش غاصب تاج و تخت بهرام چوبینهرا خاموش کند . برای این امر مجبور به گزیدن مریم - دختر امپراتور روم به همسری شدتا پیمان خانوادگی خود را با امپراتور مستحکم کند و از او درخواست ارتش کند . پس ازدرگیری میان بهرام چوبین و خسرو بهرام شکست میخورد و به چین می گریزد پس از آرام شدن پایتخت و تاجگذاری پادشاه - خسرو باردگیر بهاندیشه معشوقه خود می افتاد و برای همین امر به نوازندگان مشهور خود نکسیا و باربدفرمان میدهد سرودها و موسیقی هایی را در ستایش این عشق جاودانه بنوازند . در اینمیان مادر شیرین میهن بانو که شاه ارمنستان بود با زندگی بدرود حیات میکند و تاجشاهی به شیرین دختر وی می رسد .
ولی در این برهه از زمان شخصی به نام فرهاد که بهفرهاد سنگ تراش مشهور بود وارد جریان می شود . روزی که شیرین در شکار بود با فرهادرودر روی می شود و فرهاد ناخواسته عاشق و دلباخته شیرین می شود و از زیبایی اوحیران می گردد . فرهاد برای رسیدن به شاهزاده ارمنی دست به هر کاری می زد و اینتلاشهای در نهایت به خسرو گزارش شد . خسرو در مرحله نخست با او سخن گفت و کوشش کردکه وی را از ادامه این راه منصرف نماید . ولی فرهاد نپذیرفت . خسرو کیسه های طلا وجواهراتی را به او هدیه داد تا اندیشه شیرین را از یاد ببرد . ولی فرهاد هیج یک ازاین پاداشها را نمی پذیرد . در نهایت خسرو مجبور به دادن فرمانی می شود که شایدفرهاد را منصرف کند .
خسرو به فرهاد می گوید که اگر میخواهی به شیرین برسی بایستیشکافی بزرگ در کوه بیستون در کرمانشاهان ایجاد کنی تا کاروانها بتوانند از آن عبورکنند . فرهاد این کار غیر ممکن را به شرطی می پذیرد که خسرو دست از شیرین بردارد . فرهاد شروع به کندن بیستون میکند . شیرین روزی برای فرهاد شیر تازه می آورد تاخستگی را از تن بدر کند . ولی در هنگام بازگشت اسبش از پای می افتد و هلاک می شود . فرهاد از این امر آگاهی می یابد و شیرین را بر دوش می گیرد و شاهانه به قصرش میرساند و خبر این ماجرا به خسرو می رسد . خسرو که استقامت فرهاد را در ربودن شیرینمی بیند و به این اندیشه می افتاد که شاید وی روزی بتواند بیستون را شکاف دهد پساخبارهای جعلی در شهر پراکنده می کند و قاصدی نزد فرهاد می فرستد که شیرین فوت شدهاست . فرهاد که در بالای کوه مشغول کندن بیستون بود با شنیدن خبر درگذشت شیرین دیگرادامه راه برایش غیر ممکن بود و هیچ تمایلی به زندگی نداشت پس خود را از بالای کوهبه پایین پرت میکند و جان می سپارد . امروزه نام قصر شیرین در کرمانشاه به همین رویبر این شهر گذاشته شده است زیرا شیرین بناهایی را برای خویش در آنجا ساخته بود
مریم همسر خسرو پس از مدتی فوت یا مسموم می شود. خسرو راهی اصفهانمیگردد . آنجا دختری به نام شکر که در زیبایی و معصومیت در شهر خود مشهور است را بههمسری برمیگزیند . ولی پس از مدتی دوباره به اندیشه شیرین می افتد . پس دست بهنوشتن نامه هایی برای شیرین می زند . شیرین پس از مدتی به دعوت خسرو راهی تیسپون میشود و به سرودهای مشهور باربد و نکیسا که در ستایش این دو عاشق قدیمی سروده بودندگوش فرا می دهد . همین امر باعث میگردد تا آنها کدورتهای گذشته را کنار بگذارند وبا اجرای مراسمی با شکوه و سلطنتی به عنوان ملکه ایران برگزیده می شود و همسری خسرورا با جان و دل بپذیرد . روزگار این دو عاشق قدیمی پس از بدنیا آمدن چند فرزند بهنقطه های پایانی رسید و شیرویه پسر خسرو ( از مریم ) برای کسب تاج و تخت پدر شبی بهکنار وی رفت و پدر را برای رسیدن به مقام پادشاهی با ضرب چاقویی می کشد . این اتفاقدر سال 628 میلادی رخ داد صبح آن روز خبر کشته شدن خسرو شاهنشاه ایران تمام شهر را پر کرد واو را با مراسمی رسمی به خاک سپاردند و آرامگاهی برایش بنا کردند .
پس از اینماجرای شیروی درخواست ازدواج با شیرین را می دهد ولی شیرین که دیگر معشوقه اش را ازدست داده بود به در پاسخ به نامه شیروی چنین گفت که من زنی آبرومند هستم و عاشقهمسرم و اینک تنها یک خواهش از جانشین خسروپرویز دارم و آن این است که درب آرامگاههمسرم را یک بار دیگر باز کنیدشیروی که در اندیشه رسیدن به شیرین بود موافقت کرد .
شیرین بهکنار کالبد بیجان خسرو رفت که با پارچه ای پوشیده شده بود . سپس خود را بروی بدنهمسر و معشوقه اش انداخت و ساعتها گریه کرد و در نهایت برای اثبات پایداری در عشقاش زهری که با خود آورده بود را نوش کرد و آرام و جاودانه پس از دقایقی به روح خسروپیوست و با زندگی بدرود حیات گفت . خودکشی شیرین تا سالها زبان زد مردمان منطقه بودو استواری راستین او به همسر و عشق دیرینه اش درس عبرت برای جوانان آینده این مرز وبوم گشت .
نکته جالب این ماجرا در این است که مادر شیرین که شهبانویارمنستان بوده به دختر خویش در این مورد هشدار می دهد که از جریان ویس و رامین عبرتبگیرد و آن را تکرار نکند . ماجرا در بسیاری وقایع همچون ویس و رامین در صدها سالقبل از خسرو و شیرین است. فردوسی می فرماید خسرو فرزند هرمزد چهارم از دوره کودکی از خصایص برجسته ایبرخوردار بود . وی پیکری ورزیده و قامتی بلند داشت . از دیدگاه دانش و خرد و تیراندازی وی بر همگان برتری داشت .
به گفته تاریخ نگاران او می توانست شیری را با تیربه زمین بزند و ستونی را با شمشیر فرو بریزد . در سن چهارده سالگی به فرمان پدرش ویبه فیلسوف بزرگ ایرانی بزرگمهر ( به زبان تازی بوذرجمهر) سپرده شدخسرو شبی در خواب پدر بزرگ اندیشمند و فرهیخته خود انوشیروان دادگر را به خواب دیدکه به او از دیدار با عشق زندگی اش خبر می داد و اینکه به زودی اسب جدیدی به نامشبدیز را خواهد یافت که او از طوفان نیز تندرو تر است . سپس او را از نوازنده جدیدشبه نام باربد که میتواند زهر را گوارا سازد آگاهی داد و اینکه به زودی تاج شاهنشاهیرا بر سر خواهد گذاشت.
روزی خسرو از دوست خویش شاهپور که هنرمندی شایسته بود درباره زنیبه نام مهین بانو در قلمرو حکومتی ارمنستان که جزوی از خاک ایران بوده است سخنهاییمی شنود . از دختر زیبایش شیرین می شنود که شاهزاده ای برجسته و با کمالات است . شاهپور وی را به خسرو پیشنهاد میکند و خسرو که از تمجید های وی شگفت زده شده بودپیشنهاد وی را می پذیرد . روزی شاپور تصور نقاشی خسرو را به ارمنستان می برد و درحکم دوست نقش واسطه را برای خسرو ایفا میکند . شیرین نیز با نگاهی به فرتور با ابهتخسرو عاشق و دلباخته وی می شود . شاپور حلقه ای را با خود برده بود تا در صورت پاسخ مثبت از شاهزاده آن را به ویتقدیم کند و چنین نیز کرد و شیرین را به تیسپون مدائن در بغداد امروزی که پایتختساسانی بود دعوت نمود .
شیرین روزی به بهانه شکار از مادر درخواست اجازه نمود و بااسبی تندرو به نام شبدیز همراه با یارانش راهی تیسفون می گردد . در میان راه بهدریاچه ای کوچک ( به نام سرچشمه زندگانی ) برخورد میکند و از فرط خستگی همانجا توقفمیکند . شیرین برای خنک کردن خویش برای شنا راهی آبمیگردد. شیرین در روزگار خویش در زیبای چهره و اندام سرآمد روزگار خود بود و نمونه بارزیاز یک زن ایرانی از نسل آریا .
در این میان خسرو که در تیسفون درگیر شخصی به نام بهرام چوبینبود ( بهرام از سرداران به نام ایران بود که برای گرفتن تاج و مقام بر ضد شاه شورشکرده بود و سکه هایی به نام خود ( بهرام ششم ) ضرب کرده بود . ) به اندرز بزرگ امیدیا بزرگمهر پایتخت را برای مدتی ترک میکند . به همین به یارانش در تیسپون می سپاردکه اگر شیرین شاهزاده ارمنستان به دیدار وی آمد از او به مهربانی پذیرایی کنند خسرو پس از این وقایع سوار بر اسب خویش تیسفون را به همراه سپاهی بزرگی با درفشکاویانی به دست ترک میکند و از قضای روزگار خسرو به همان منطقه ای می رسد که از نظرسبزی و زیبایی بر دیگر مناطق برتری داشته است و شیرین نیز همانجا مشغول آب تنی بوده است .
شیرین با خود اندیشه میکند که این شخص چه کسی می تواندباشد که چنین احساساتی را در وی بوجود آورده است بیگمان تنها خسرو است که مراگرفتار خویش کرده است . ولی از طرفی خسرو شاه شاهان - شاه ممالک بزرگ ایران چگونهممکن است با چنین لباس و ظاهری عادی در دشت ها و مزارع حاضر شود . پس سوار بر اسپ خویش میگردد و دور می شود . خسرو نیز که تصویر وی راتوسط شاپور دیده بود او را شناخت و دقایقی که مهو زیبایی شیرین شده بود او را ازدست داد و هنگامی که در پی او جستجو کرد وی را نیافت . خسرو اشکی از دیدگانش فرو میریزد و خود را سرزنش میکند و به راه خود ادامه می دهد
شیرین نیز به پایتخت ایران رسید و خود را به دربار معرفی نمود . زنان دربار که از زیبایی او شگفت زده شده بودند وی را احترام گذاشتند و او راراهنمایی کردند . شیرین پس از ساعتی متوجه آشوبهای پایخت می شود و از اطرافیان میشنود که خسرو به همین منظور دربار را ترک کرده است . در این لحظه متوجه می شود کهشخصی که در میان راه در حال آبتنی مشاهده کرده بود کسی نبوده جز خسروپرویز معشوقهخود در همین حال خسرو به ارمنستان رسید ( ارمنستان یکی از شهرهایایران بود که خودش شاهی داشت و شاه آنجا زیر نظر شاه شاهان ایران بود ) و به دیدارمهین بانو شهبانوی ارمنستان رفت و در کنار وی شرابی نوشید و از فقدان شیرین ابرازناراحتی نمود . خسرو پس از چند روز اقامت در ارمنستان پیکی از تیسپون دریافت میکندکه بزرگان ایران برای وی نوشته بودند .
متن نامه حکایت از آن داشت که پدر خسرو ( هرمزد ) درگذشته است و حال تاج و تخت کشور در انتظار اوست . خسرو راهی تیسپون میشود و پس از رسیدن به آنجا مشاهده میکند که شیرین تیسفون را ترک کرده است . شیریننیز پس از مدتی به ارمنستان باز میگردد تا با خسرو دیدار کند ولی هر دو در یک روزترک مکان کرده بودند و موفق به دیدار یکدگیر نشدنددر این میان بهرام چوبین از وقایع عاشق شدن خسرو بر شیرین آگاه میشود و در ایران شایع می کند که شاهنشاه از عشق وی دیوانه شده است و توانایی ادارهکشور را ندارد . پس از چنین شایعاتی شورشهایی بر ضد شاه صورت میگیرد و بر اثر همینشایعات خسرو با مشورت بزرگان ایران پایتخت را دگر بار ترک میکند و راهی آذربایجان وسپس ارمنستان میگردد و در همانجا با معشوقه خود دیدار میکند
. وقایع این دو دلدادهباعث میگردد که مادر شیرین ( مهین بانو ) به دخترش تذکر بدهد که یا بایستی به همسریوی دربیایی یا وی را ترک کنی . مادر بار دگر شیرین را از راهی که ویس رفت بر حذر میدارد و به عواقب غیر اخلاق آن هشدار میدهد ولی او نمی دانست که دست روگاز دقیقاهمان ماجرا را باردیگر رقم می زند و او نمی تواند مانع از وقوع آن شود . خسرو نیزاز سخنان آنان آگاهی یافت و این امر مایه کدورت هایی بین آنان شد که در نهایت باسخنانی تند خسرو آنان را ترک میکند و راهی قسطنطنیه ( در استانبول ترکیه کنونی ) شد
. خسرو آنجا از ارتش بیزانس درخواست یاری کرد تا شورش غاصب تاج و تخت بهرام چوبینهرا خاموش کند . برای این امر مجبور به گزیدن مریم - دختر امپراتور روم به همسری شدتا پیمان خانوادگی خود را با امپراتور مستحکم کند و از او درخواست ارتش کند . پس ازدرگیری میان بهرام چوبین و خسرو بهرام شکست میخورد و به چین می گریزد پس از آرام شدن پایتخت و تاجگذاری پادشاه - خسرو باردگیر بهاندیشه معشوقه خود می افتاد و برای همین امر به نوازندگان مشهور خود نکسیا و باربدفرمان میدهد سرودها و موسیقی هایی را در ستایش این عشق جاودانه بنوازند . در اینمیان مادر شیرین میهن بانو که شاه ارمنستان بود با زندگی بدرود حیات میکند و تاجشاهی به شیرین دختر وی می رسد .
ولی در این برهه از زمان شخصی به نام فرهاد که بهفرهاد سنگ تراش مشهور بود وارد جریان می شود . روزی که شیرین در شکار بود با فرهادرودر روی می شود و فرهاد ناخواسته عاشق و دلباخته شیرین می شود و از زیبایی اوحیران می گردد . فرهاد برای رسیدن به شاهزاده ارمنی دست به هر کاری می زد و اینتلاشهای در نهایت به خسرو گزارش شد . خسرو در مرحله نخست با او سخن گفت و کوشش کردکه وی را از ادامه این راه منصرف نماید . ولی فرهاد نپذیرفت . خسرو کیسه های طلا وجواهراتی را به او هدیه داد تا اندیشه شیرین را از یاد ببرد . ولی فرهاد هیج یک ازاین پاداشها را نمی پذیرد . در نهایت خسرو مجبور به دادن فرمانی می شود که شایدفرهاد را منصرف کند .
خسرو به فرهاد می گوید که اگر میخواهی به شیرین برسی بایستیشکافی بزرگ در کوه بیستون در کرمانشاهان ایجاد کنی تا کاروانها بتوانند از آن عبورکنند . فرهاد این کار غیر ممکن را به شرطی می پذیرد که خسرو دست از شیرین بردارد . فرهاد شروع به کندن بیستون میکند . شیرین روزی برای فرهاد شیر تازه می آورد تاخستگی را از تن بدر کند . ولی در هنگام بازگشت اسبش از پای می افتد و هلاک می شود . فرهاد از این امر آگاهی می یابد و شیرین را بر دوش می گیرد و شاهانه به قصرش میرساند و خبر این ماجرا به خسرو می رسد . خسرو که استقامت فرهاد را در ربودن شیرینمی بیند و به این اندیشه می افتاد که شاید وی روزی بتواند بیستون را شکاف دهد پساخبارهای جعلی در شهر پراکنده می کند و قاصدی نزد فرهاد می فرستد که شیرین فوت شدهاست . فرهاد که در بالای کوه مشغول کندن بیستون بود با شنیدن خبر درگذشت شیرین دیگرادامه راه برایش غیر ممکن بود و هیچ تمایلی به زندگی نداشت پس خود را از بالای کوهبه پایین پرت میکند و جان می سپارد . امروزه نام قصر شیرین در کرمانشاه به همین رویبر این شهر گذاشته شده است زیرا شیرین بناهایی را برای خویش در آنجا ساخته بود
مریم همسر خسرو پس از مدتی فوت یا مسموم می شود. خسرو راهی اصفهانمیگردد . آنجا دختری به نام شکر که در زیبایی و معصومیت در شهر خود مشهور است را بههمسری برمیگزیند . ولی پس از مدتی دوباره به اندیشه شیرین می افتد . پس دست بهنوشتن نامه هایی برای شیرین می زند . شیرین پس از مدتی به دعوت خسرو راهی تیسپون میشود و به سرودهای مشهور باربد و نکیسا که در ستایش این دو عاشق قدیمی سروده بودندگوش فرا می دهد . همین امر باعث میگردد تا آنها کدورتهای گذشته را کنار بگذارند وبا اجرای مراسمی با شکوه و سلطنتی به عنوان ملکه ایران برگزیده می شود و همسری خسرورا با جان و دل بپذیرد . روزگار این دو عاشق قدیمی پس از بدنیا آمدن چند فرزند بهنقطه های پایانی رسید و شیرویه پسر خسرو ( از مریم ) برای کسب تاج و تخت پدر شبی بهکنار وی رفت و پدر را برای رسیدن به مقام پادشاهی با ضرب چاقویی می کشد . این اتفاقدر سال 628 میلادی رخ داد صبح آن روز خبر کشته شدن خسرو شاهنشاه ایران تمام شهر را پر کرد واو را با مراسمی رسمی به خاک سپاردند و آرامگاهی برایش بنا کردند .
پس از اینماجرای شیروی درخواست ازدواج با شیرین را می دهد ولی شیرین که دیگر معشوقه اش را ازدست داده بود به در پاسخ به نامه شیروی چنین گفت که من زنی آبرومند هستم و عاشقهمسرم و اینک تنها یک خواهش از جانشین خسروپرویز دارم و آن این است که درب آرامگاههمسرم را یک بار دیگر باز کنیدشیروی که در اندیشه رسیدن به شیرین بود موافقت کرد .
شیرین بهکنار کالبد بیجان خسرو رفت که با پارچه ای پوشیده شده بود . سپس خود را بروی بدنهمسر و معشوقه اش انداخت و ساعتها گریه کرد و در نهایت برای اثبات پایداری در عشقاش زهری که با خود آورده بود را نوش کرد و آرام و جاودانه پس از دقایقی به روح خسروپیوست و با زندگی بدرود حیات گفت . خودکشی شیرین تا سالها زبان زد مردمان منطقه بودو استواری راستین او به همسر و عشق دیرینه اش درس عبرت برای جوانان آینده این مرز وبوم گشت .
نظامي (مرگ614 هـ. ق) داستان خسرو و شيرين را با مقدمه اي در باب عشق شروع ميکند. او سرچشمهي هستي را عشق ميخواند:
فلک جز عشق محرابي ندارد
جهان بي خاک عشق آبي ندارد
عشق او جنبهي خيالي ندارد و تنها نشانهي کشش دو فرد به يکديگر است:
طبايع جز کشش کاري ندارد
طبيبان اين کشش را عشق خوانند (همانجا)
در واقع نظامي خود نيز هنگام سرودن منظومهي خسرو و شيرين از يک عشق زميني ملهم مي شود. همسرش آفاق، زني از ترکان دشت قبچاق در جواني ميميرد و خاطرهي او الهام بخش کار نظامي ميشود.
چنانچه در ادامهي بيت فوق ميگويد:
چو من بي عشق خود را جان نديدم
دلي بفروختم جاني خريدم
به عشق آفاق را پر دود کردم
خرد را چشم، خواب آلود کردم
کمر بستم به عشق اين داستان را
صلاي عشق در دادم جهان را
و با اين اشاره داستان را به پايان ميرساند:
برين افسانه شرط است اشک راندن
گلابي تلخ بر شيرين فشاندن
به حکم آنکه آن کم زندگاني
چو گل بر باد شد روز جواني
سبک رو چون بت قبچاق من بود
گمان افتاد خود کافاق من بود
در متن داستان چهار رابطه ي جنسي، برجسته مي شوند:
1ــ رابطهي خسرو و شيرين
2ــ رابطهي خسرو و مريم
3ــ رابطهي خسرو و شکر
4ــ رابطهي فرهاد و شيرين
فلک جز عشق محرابي ندارد
جهان بي خاک عشق آبي ندارد
عشق او جنبهي خيالي ندارد و تنها نشانهي کشش دو فرد به يکديگر است:
طبايع جز کشش کاري ندارد
طبيبان اين کشش را عشق خوانند (همانجا)
در واقع نظامي خود نيز هنگام سرودن منظومهي خسرو و شيرين از يک عشق زميني ملهم مي شود. همسرش آفاق، زني از ترکان دشت قبچاق در جواني ميميرد و خاطرهي او الهام بخش کار نظامي ميشود.
چنانچه در ادامهي بيت فوق ميگويد:
چو من بي عشق خود را جان نديدم
دلي بفروختم جاني خريدم
به عشق آفاق را پر دود کردم
خرد را چشم، خواب آلود کردم
کمر بستم به عشق اين داستان را
صلاي عشق در دادم جهان را
و با اين اشاره داستان را به پايان ميرساند:
برين افسانه شرط است اشک راندن
گلابي تلخ بر شيرين فشاندن
به حکم آنکه آن کم زندگاني
چو گل بر باد شد روز جواني
سبک رو چون بت قبچاق من بود
گمان افتاد خود کافاق من بود
در متن داستان چهار رابطه ي جنسي، برجسته مي شوند:
1ــ رابطهي خسرو و شيرين
2ــ رابطهي خسرو و مريم
3ــ رابطهي خسرو و شکر
4ــ رابطهي فرهاد و شيرين
مريم و شکر هر دو نشانهي انحراف از عشق هستند. نظامي در اولي، ازدواج بدون عشق را به نقد ميکشد و در دومي هوس زودگذر را. ازدواج خسرو با مريم از روي عشق نيست، بلکه به خاطر ملاحظات سياسي است. او براي درهم شکستن شورش بهرام چوبينه و حفظ سلطنت خود به کمک قيصر روم نيازمند است و به همين منظور با دختر او ازدواج ميکند. مصلحت جوييهاي اقتصادي و سياسي پايهي بيشتر ازدواجها است و نظامي در واقع با ترسيم رابطهي عاري از مهر مريم و خسرو به اساس ازدواجهاي سنتي حمله ميکند. خسرو بايد از پادشاهي خود بگذرد تا بتواند به عشق واقعي برسد. شيرين يک جا به او ميگويد:
مرا در دل ز خسرو صد غبار است
ز شاهي بگذر آن ديگر شمار است
هنوزم ناز دولت مينمايي
هنوز از راه جباري در آيي
هنوزت در سر از شاهي غرور است
دريغا کاين غرور از عشق دور است
تو از عشق من و من بي نيازي
ترا شاهي رسد يا عشق بازي
نياز آرد کسي کو عشق باز است
که عشق از بي نيازان بي نياز است.
شکر، مريم وارونه است. خسرو وصف لعبتگري او را شنيده و ميخواهد از او کام بگيرد. شکر اما زيرک است و در شب اول همبستري، يکي از کنيزان را به جاي خود به بستر شاه ميفرستد و فقط پس از اينکه خسرو حاضر ميشود او را عقد کند تن به همخوابگي ميدهد. بدين ترتيب نظامي مخالف هوسبازي مردان نيست به شرط اين که مهر رسمي شرع بر آن بخورد. ولي با اين وجود اينگونه کامجوييها را زودگذر ميبيند و عشق واقعي را مطلوب خود ميداند. عشق زودگذر عرضي است حال آنکه عشق واقعي جوهري است همچنان که شکر خود يک شکل از شيريني است و شيرين ذات و جوهر شيريني.
ز شيرين تا شکر فرقي عيان است
که شيرين جان و شکر جاي جان است
دلش مي گفت شيرين بايدم زود
که عيشم را نميدارد شکر سود
مرا در دل ز خسرو صد غبار است
ز شاهي بگذر آن ديگر شمار است
هنوزم ناز دولت مينمايي
هنوز از راه جباري در آيي
هنوزت در سر از شاهي غرور است
دريغا کاين غرور از عشق دور است
تو از عشق من و من بي نيازي
ترا شاهي رسد يا عشق بازي
نياز آرد کسي کو عشق باز است
که عشق از بي نيازان بي نياز است.
شکر، مريم وارونه است. خسرو وصف لعبتگري او را شنيده و ميخواهد از او کام بگيرد. شکر اما زيرک است و در شب اول همبستري، يکي از کنيزان را به جاي خود به بستر شاه ميفرستد و فقط پس از اينکه خسرو حاضر ميشود او را عقد کند تن به همخوابگي ميدهد. بدين ترتيب نظامي مخالف هوسبازي مردان نيست به شرط اين که مهر رسمي شرع بر آن بخورد. ولي با اين وجود اينگونه کامجوييها را زودگذر ميبيند و عشق واقعي را مطلوب خود ميداند. عشق زودگذر عرضي است حال آنکه عشق واقعي جوهري است همچنان که شکر خود يک شکل از شيريني است و شيرين ذات و جوهر شيريني.
ز شيرين تا شکر فرقي عيان است
که شيرين جان و شکر جاي جان است
دلش مي گفت شيرين بايدم زود
که عيشم را نميدارد شکر سود
عشق فرهاد به شيرين خيالي است و همان رابطهاي را با عشق واقعي دارد که مثل افلاطوني با اشياي واقعي. فرهاد نشانهي کمال از خودگذشتگي و خلوص مطلق در عشق است و حاضر است براي رسيدن به عشق خود، به معناي واقعي کلمه، کوهي از سنگ را پاره پاره کند و بدون معشوقه مايل به زندگي نيست. کامجويي جنسي او را بر نميانگيزد، چنان که يک بار که شيرين سوار بر است سقوط ميکند فرهاد براي احتراز از تماس بدني تن به چنين قدرت نمايي ميدهد:
چنين گويند کاسب باد رفتار
سقط شد زير آن گنج گهربار
چو عاشق ديد کان معشوق چالاک
فرو خواهد فتاد از باد بر خاک
به گردن اسب را با شهسوارش
ز جا برخاست و آسان کرد کارش
به قصرش برد ز آن سان ناز پرورد
که مويي بر تن شيرين نيازرد
نهادش بر بساط نوبتي گاه
به نوبت گاه خويش آمد دگر راه
فرهاد هيچگاه مستقيما به شيرين ابراز عشق نميکند و در عوض با رقيب خود خسرو بر سر شيرين به معامله مينشيند. او حاضر است کوهي از سنگ را پاره پاره کند و بدين ترتيب رقيب خود را از ميدان بيرون براند اما قادر نيست که به شيرين بگويد "دوستت دارم". فرهاد تمثال معشوقه را ميخواهد نه خودش را. او به شيرين که به ميل خود براي ديدن او به کوهستان آمده اظهار عشق نميکند ولي در مقابل نقش بي جان او بر سنگ، شبانه روز به راز و نياز ميپردازد. در واقع عشق براي فرهاد به معناي ايجاد ارتباط بين دو فرد زنده نيست، بلکه دلمشغولي يک عاشق ناکام است با خودش.
فرهاد براي به دست آوردن دل شيرين هرگز به طور مثبت تلاش نميکند، بلکه نوميدانه راه بيابان را در پيش ميگيرد و همنشين جانوران ميشود. آيا وجود اين نوميدي مفرط را ميتوان به حساب تفاوت طبقاتي بين عاشق سنگتراش و معشوقهي صاحب تاج گذاشت؟ فرهاد تجسم عشق خيالي است و به همين دليل بايد اسير ناکامي خود باقي بماند. حتي اگر توطئهگري خسرو، فرهاد را از بيابانگردي به کوهبري در بيستون نميکشانيد باز هم فرهاد نميتوانست از قلمرو ناکامي بگذرد و به عشق خود دسترسي يابد. فرهاد اسطورهي عشق است و نه واقعيت آن، و کامروايي با طبيعت اين اسطوره در تضاد است.
عشق خسرو و شيرين به يکديگر بر خلاف عشق فرهاد به شيرين واقعي است. آنها در آغاز مانند عشاق خيالي، نديده عاشق يکديگر ميشوند ولي در جريان داستان براي واقعيت بخشيدن به عشق خود به طور واقعي تلاش ميکنند. شيرين به سوي ايران اسب ميتازد و خسرو به سمت ارمنستان. در طي اين راه نه تنها هر يک آن ديگري را عوض میکند، بلکه خود نيز دگرگون ميشود. خسرو درمييابد که براي رسيدن به عشق پايدار بايد از مصلحتجوييهاي مافوق عشق (مريم) و هوسبازيهاي زودگذر (شکر) بگذرد و شيرين ميفهمد که براي جلب معشوق بايد تن به خطر بدهد و از اينکه جامعه او را بدنام بخواند نهراسد. شيرين از ابتداي آشنايي با خسرو به سفارش مهين بانو، خالهي تاجدار خود حاضر نميشود که بدون عقد ازدواج با خسرو همبستر شود ولي سرانجام در اواخر کار ذهنا آمادهي چنين کار خلاف عرفي مي شود.
از شاپور پيشکار خسرو دو حاجت ميخواهد:
دوم حاجت که گر يابد به من راه
به کابين سوي من بيند شهنشاه
گرين معني بجاي آورد خواهي
بکن ترتيب تا ماند سياهي
و گرنه تا ره خود پيش گيرم
سر خويش و سراي خويش گيرم
عشق شيرين و خسرو جسماني و شاد است. آنها هر دو از ديدار يکديگر لذت ميبرند و زيباييهاي يکديگر را وصف ميکنند. اسب ميتازند، در آب تن ميشويند، گل ميچينند، ميگساري ميکنند و از زبان عود باربد و چنگ نکيسا به مناظره مينشينند. آنها دو فرد واقعي هستند با جسم و روح مشخص که در جريان يک عشق زميني قرار ميگيرند و براي رسيدن به يکديگر خوشبينانه تلاش ميکنند.
البته اين عشق زميني در متن يک جامعهي مردسالار ميگذرد و نظامي نيز قادر نيست که از مرز تعصبات آن فراتر رود. شيرين تجسم پاکدامني و بکارت شمرده ميشود، حال آن که خسرو مجاز است با زنان ديگر معاشقه کند. حتي هنگامي که شيرين سرانجام ذهنا آماده ميگردد که بدون اجازهي شرع با خسرو همبستر شود خواننده دچار ترديد است که اين را به حساب عصيان شيرين عليه تعصبات بداند يا قبول تحقير شخصيت خود در مقابل خسرو.
ماجراي فرهاد و داستان خسرو و شيرين هر دو با سرانجامي تلخ تمام ميشوند.
فرهاد با شنيدن خبر دروغين مرگ شيرين خود را از کوه به زير ميافکند. خسرو به دست شيرويه پسر مريم کشته ميشود و شيرين نيز براي فرار از همبستري اجباري با ناپسري خود دست به خودکشي ميزند. با وجود اين شباهت پاياني، ماهيت دو عشق همچنان متضاد باقي ميماند. عشق فرهاد ذاتا محکوم به شکست است ولي عشق خسرو و شيرين از اميد و شادي سرچشمه ميگيرد. آيا زمان آن نرسيده که در حافظهي قومي خود گردگيري کنيم و در کنار خاطرهي ناکاميها از سرگذشت کاميابيها نيز ياد کنيم؟*
چنين گويند کاسب باد رفتار
سقط شد زير آن گنج گهربار
چو عاشق ديد کان معشوق چالاک
فرو خواهد فتاد از باد بر خاک
به گردن اسب را با شهسوارش
ز جا برخاست و آسان کرد کارش
به قصرش برد ز آن سان ناز پرورد
که مويي بر تن شيرين نيازرد
نهادش بر بساط نوبتي گاه
به نوبت گاه خويش آمد دگر راه
فرهاد هيچگاه مستقيما به شيرين ابراز عشق نميکند و در عوض با رقيب خود خسرو بر سر شيرين به معامله مينشيند. او حاضر است کوهي از سنگ را پاره پاره کند و بدين ترتيب رقيب خود را از ميدان بيرون براند اما قادر نيست که به شيرين بگويد "دوستت دارم". فرهاد تمثال معشوقه را ميخواهد نه خودش را. او به شيرين که به ميل خود براي ديدن او به کوهستان آمده اظهار عشق نميکند ولي در مقابل نقش بي جان او بر سنگ، شبانه روز به راز و نياز ميپردازد. در واقع عشق براي فرهاد به معناي ايجاد ارتباط بين دو فرد زنده نيست، بلکه دلمشغولي يک عاشق ناکام است با خودش.
فرهاد براي به دست آوردن دل شيرين هرگز به طور مثبت تلاش نميکند، بلکه نوميدانه راه بيابان را در پيش ميگيرد و همنشين جانوران ميشود. آيا وجود اين نوميدي مفرط را ميتوان به حساب تفاوت طبقاتي بين عاشق سنگتراش و معشوقهي صاحب تاج گذاشت؟ فرهاد تجسم عشق خيالي است و به همين دليل بايد اسير ناکامي خود باقي بماند. حتي اگر توطئهگري خسرو، فرهاد را از بيابانگردي به کوهبري در بيستون نميکشانيد باز هم فرهاد نميتوانست از قلمرو ناکامي بگذرد و به عشق خود دسترسي يابد. فرهاد اسطورهي عشق است و نه واقعيت آن، و کامروايي با طبيعت اين اسطوره در تضاد است.
عشق خسرو و شيرين به يکديگر بر خلاف عشق فرهاد به شيرين واقعي است. آنها در آغاز مانند عشاق خيالي، نديده عاشق يکديگر ميشوند ولي در جريان داستان براي واقعيت بخشيدن به عشق خود به طور واقعي تلاش ميکنند. شيرين به سوي ايران اسب ميتازد و خسرو به سمت ارمنستان. در طي اين راه نه تنها هر يک آن ديگري را عوض میکند، بلکه خود نيز دگرگون ميشود. خسرو درمييابد که براي رسيدن به عشق پايدار بايد از مصلحتجوييهاي مافوق عشق (مريم) و هوسبازيهاي زودگذر (شکر) بگذرد و شيرين ميفهمد که براي جلب معشوق بايد تن به خطر بدهد و از اينکه جامعه او را بدنام بخواند نهراسد. شيرين از ابتداي آشنايي با خسرو به سفارش مهين بانو، خالهي تاجدار خود حاضر نميشود که بدون عقد ازدواج با خسرو همبستر شود ولي سرانجام در اواخر کار ذهنا آمادهي چنين کار خلاف عرفي مي شود.
از شاپور پيشکار خسرو دو حاجت ميخواهد:
دوم حاجت که گر يابد به من راه
به کابين سوي من بيند شهنشاه
گرين معني بجاي آورد خواهي
بکن ترتيب تا ماند سياهي
و گرنه تا ره خود پيش گيرم
سر خويش و سراي خويش گيرم
عشق شيرين و خسرو جسماني و شاد است. آنها هر دو از ديدار يکديگر لذت ميبرند و زيباييهاي يکديگر را وصف ميکنند. اسب ميتازند، در آب تن ميشويند، گل ميچينند، ميگساري ميکنند و از زبان عود باربد و چنگ نکيسا به مناظره مينشينند. آنها دو فرد واقعي هستند با جسم و روح مشخص که در جريان يک عشق زميني قرار ميگيرند و براي رسيدن به يکديگر خوشبينانه تلاش ميکنند.
البته اين عشق زميني در متن يک جامعهي مردسالار ميگذرد و نظامي نيز قادر نيست که از مرز تعصبات آن فراتر رود. شيرين تجسم پاکدامني و بکارت شمرده ميشود، حال آن که خسرو مجاز است با زنان ديگر معاشقه کند. حتي هنگامي که شيرين سرانجام ذهنا آماده ميگردد که بدون اجازهي شرع با خسرو همبستر شود خواننده دچار ترديد است که اين را به حساب عصيان شيرين عليه تعصبات بداند يا قبول تحقير شخصيت خود در مقابل خسرو.
ماجراي فرهاد و داستان خسرو و شيرين هر دو با سرانجامي تلخ تمام ميشوند.
فرهاد با شنيدن خبر دروغين مرگ شيرين خود را از کوه به زير ميافکند. خسرو به دست شيرويه پسر مريم کشته ميشود و شيرين نيز براي فرار از همبستري اجباري با ناپسري خود دست به خودکشي ميزند. با وجود اين شباهت پاياني، ماهيت دو عشق همچنان متضاد باقي ميماند. عشق فرهاد ذاتا محکوم به شکست است ولي عشق خسرو و شيرين از اميد و شادي سرچشمه ميگيرد. آيا زمان آن نرسيده که در حافظهي قومي خود گردگيري کنيم و در کنار خاطرهي ناکاميها از سرگذشت کاميابيها نيز ياد کنيم؟*
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۰۳/۲۱ ساعت توسط دکتر عبدالرضا بابامحمودی
|