نامه ای به زوجهای جوان

عزیزان تازه ازدواج کرده

 سلام

این ازدواج و پیوند الهی را به شما تبریک میگویم

در پيوند ازدواج، هر دو بايد از بسياري از چيزهايي كه قبلاً با آن‌ها مأنوس بوديد، دل بكَنيد و معلوم است كه اين مطلب پيشنهاد سختي است. ولي كسي كه از مأنوسات زندگيِ فردي دل نكَند، به زندگي جديد وارد نخواهد شد و هنوز در زندگي كودكانة خود به‌سر مي‌برد.

وارد شدن به شرايط جديد سخت است، ولي متوجه باش كه پذيرفتن آن، يك تولّد جديدي است و ‌كسي كه حاضر نيست در هواي تازه تنفّس كند، هنوز متولّد نشده است و تا جنيني، كار خون آشامي است

ادامه نوشته

هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست -  در خاطر منی.

ای رفته از برم به دیاران دوردست !

با هر نگین اشک ، به چشم تر منی

هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست -

در خاطر منی.

هر شامگه که جامه ی نیلین آسمان -

پولک نشان ز نقش هزاران ستاره است -

هر شب که مه چو دانه ی الماس بی رقیب -

بر گوش شب به جلوه ، چنان گوشواره است -

آن بوسه ها و زمزمه های شبانه را -

یادآور منی -

در خاطر منی

ادامه نوشته

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزل شور انگیز
که همین شوق مرا  خوب ترینم  کافیست
" محمد علی بهمنی "


یک جهان راز در آمیخته داری به نگاه

من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان              که مرآن راز توان دیدن و گفتن نتوان!

که شنیدست نهانی که درآید در چشم؟              یا که دیدست پدیدی که نیاید به زبان

یک جهان راز در آمیخته داری به نگاه                   در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان

چون بسویم نگری لرزم و با خود گویم                 که جهانی است پر از راز بسویم نگران

بسکه در راز جهان خیره فروماند ستم                    شدم از دیدن همراز جهان سرگردان

چه جهانی است ؟ جهان نگه؛آنجا که بود              از بدو نیک جهان هر چه بجویند نشان

گه از او داد پدید اید و گاهی بیداد                          گه از او درد همی خیزد و گاهی درمان

نگه مادر پر مهر نمودی از این                       نکه دشمن پر کینه نشانی از آن

جان ما هست به کردار، گران دریایی                       که دل و دیده بر آن دریا باشد دو کران

دل شود شاد چو چشم افتد بر زیبایی                   چشم گرید چو دل مرد بود ناشادان

زان‌که توفان چو به دریا ز کرانی خیزد                      به کران دگرش نیز بزاید توفان

باشد اندیشه‌ی ما و نگه ما چون باد                          بهر انگیختن توفان بر بسته میان

تن چو کشتی همه بازیچه‌ی این توفان است             وندرین بازی تا دامگه مرگ روان

ای خوش آن‌گاه که توفان شود از مِهر پدید                تا به توفان بسپارد سر و جان کشتی‌بان

نه شگفت ارنگه این‌گونه بود زان‌که بوَد                     پرتوی تافته از روزنه‌ی کاخ روان

گر ز مِهر آید چون مِهر بتابد بر دل                                ور ز کین زاید در دل بخلد چون پیکان

یاد پر مهر نگاه تو در آن روز نخست                              نرود از دل من تا نرود از تن جان

چو شدم شیفته‌ی روی تو‌، از شرم مرا                    بر لب آوردن آن شیفتگی بود گران

ادامه نوشته

لیلی و مجنون

لیلی چه سخن؟ پری وشی بود           مجنون چه حکایت؟ آتشی بود

لیلی سمن خزان ندیده                    مجنون چمن خزان رسیده

لیلی دم صبح پیش می برد              مجنون چو چراغ پیش می مرد

لیلی به کرشمه زلف بر دوش          مجنون به وفاش حلقه در گوش

لیلی به صبوح جان نوازی              مجنون به سماع خرقه بازی

لیلی زدرون پرند می دوخت            مجنون زبرون سپند می سوخت

لیلی چو گل شکفته می رست           مجنون به گلاب دیده می شست

لیلی سر زلف شانه می کرد            مجنون در اشک دانه می کرد

لیلی می مشگبوی در دست             مجنون نه ز می ز بوی او مست

قانع شده این از آن به بویی               و آن راضی از این به جست و جویی

ادامه نوشته

عمری گذشت و عشق تو از یاد من نرفت-فریدون مشیری

دل، همزبانی از غم تو خوب تر نداشت
این درد جانگداز زمن روی برنتافت
وین رنج دلنواز زمن دست برنداشت

تنها و نامراد در این سال های سخت
من بودم و نوای دل بینوای من
دردا که بعد از آن همه امید و اشتیاق
دیر آشنا دل تو، نشد آشنای من

ترا من زهر شیرین خوانم ای عشــــق(مشیری) + دانلود (همایون شجریان)

ترا من زهر شیرین خوانم ای عشــــق ،

که نامی خوشتر از اینت ندانم .

وگر،هر لحظه، رنگی تازه گیری ،

به غیر از زهر شیرینت نخوانم .

تو زهری ، زهر گرم سینه سوزی ،

تو شیرینی ، که شور هستی از تست.

شراب جام خورشیدی ، که جان را

نشات از تو ، غم از تو ، مستی از تست .

به آسانی ، مرا از من ربودی

درون کورۀ غم آزمودی

دلت آخر به سر گردانیم سوخت

نگاهم را به زیبائی گشودی

بسی گفتند : دل از عشق بر گیر !

که : نیرنگ است و افسون است وجادوست !

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم

که او زهر است ، اما نوش داروست !

چه غم دارم که این زهر تب آلود ،

تنم را در جدائی می گدازد

از آن شادم که در هنگامه درد ،

غمی شیرین دلم را می نوازد .

اگر مرگم به نامردی نگیرد :

مرا مهر تو در دل جاودانی است .

وگر عمرم به ناکامی سر آید ؛

ترا دارم که ، مرگم زندگانی است

دانلود صدای همایون شجریان

دل را به کف هر که دهم باز پس آرد - پژمان بختیاری

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد

 کس جای در این خانه ویرانه ندارد


دل را به کف هر که دهم باز پس آرد

کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

ادامه نوشته

تو می مانی ومن مانا شدن را یاد می گیریم- عبدالرضا بابامحمودی

تو می مانی ومن مانا شدن را یاد می گیریم
تو می خندی و من زیبا شدن را یاد می گیرم

تو در اوج سکوتت سینه سینه حرف پرمعنا است
تو می گویی و من گویا شدن را یاد می گیرم

ادامه نوشته

معشوق حاضر جواب!!

گفتم: تو شيرين مني
گفتا: تو فرهادي مگر؟

گفتم: خرابت مي شوم.
گفتا: تو آبادي مگر؟

گفتم: ندادي دل به من.
گفتا:تو جان دادي مگر؟

گفتم: ز كويت مي روم.
گفتا: تو آزادي مگر؟

گفتم: فراموشم نكن
گفتا: تو در يادي مگر؟

رفتی و هیچ ندیدی که چه آمد به سرم -میلاد عرفان پور

همه شب دست به دامان خدا تا سحرم

که خدا از تو خبر دارد و من بی خبرم

رفتی و هیچ نگفتی که چه در سر داری

رفتی و هیچ ندیدی که چه آمد به سرم

گرمی طبعم از آن است که دل سوخته ام

 سرخی رویم از این است که خونین جگرم

کار عشق است نماز من اگر کامل نیست

آخر آنگاه که در یاد توام در سفرم

این چه کرده است که هرروز تورا می بیند؟

من از آیینه به دیدار تو شایسته ترم

عهد بستم که تحمل کنم این دوری را

عهد بستم ولی از عهد خودم می گذرم

مثل ابری شده ام  دربه درِ شهربه شهر

وای از آن دم که به شیراز بیفتد گذرم...

میلاد عرفان پور

 

.......عشق را فلسفه ایست

...عشق را فلسفه ایست

که نداند سقراط

و نخواندست فلاطون به کتاب

و نبرده ست به ماهیِّت آن صدرا  پی..
چون که در عقل نگنجد وصفش
و نیاید به زبان شرح وجودش آسان
عشق یک ساده ی سخت است
که انسان تا حال
به رموزش نتوانسته کند ره پیدا...
من فقط می دانم

عشق در خانه دل جا دارد

"و به اندازه پرهای صداقت آبی است"

عشق را می باید
جستجو کرد به دریای قلوب
باید از رود تعقل رد شد

و به بیداری شب عادت کرد

و نباید پرسید مکتب فلسفه عشق کجاست؟

منطق صحبت معشوق چه بود؟

من فقط می دانم ....

باید از چشمه احساس وضویی طلبید

و به غربتکده مسجد عشق

به جماعت با گل

رو به شبنم

و به سجاده مهر

وبه تکبیره الاحرام دل دیوانه

به نمازی بنشست

به نمازی که ندارد پایان....

  با یارت اگر تنها شدی دیگر چیزی نخواه......

دو یار زیرک و از باده کهن دومنی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی
هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد
فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
ز تندباد حوادث نمی‌توان دیدن
در این چمن که گلی بوده است یا سمنی
ببین در آینه جام نقش بندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی

چون نام عشق بردی، آماده شو، بلا را-فروغی بسطامی

تا اختیار کردم سر منزل رضا را

مملوک خویش دیدم فرماندهٔ قضا را

تا ترک جان نگفتم آسوده‌دل نخفتم

تا سیر خود نکردم، نشناختم خدا را

چون رو به دوست کردی، سر کن به جور دشمن

چون نام عشق بردی، آماده شو، بلا را

ادامه نوشته

سر ما در ره معشوق فدا بود، فدا-فروغی بسطامی


هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفا
وانچه دیدم به مکافات جفا بود ، جفا
شربت من ز کف یار الم بود، الم
قسمت من ز در دوست بلا بود، بلا
سکه عشق زدن محض غلط بود ، غلط
عاشق ترک شدن عین خطا بود، خطا
یار خوبان ستم پیشه گران بود ، گران
کار عشاق جگر خسته دعا بود، دعا
همه شب حاصل احباب فغان بود، فغان
همه جا شاهد احوال خدا بود، خدا
اشک ما نسخه‌ی صد رشته گهر بود، گهر
درد ما مایه‌ی صد گونه دوا بود، دوا
نفس ما از مدد عشق قوی بود، قوی
سر ما در ره معشوق فدا بود، فدا
دعوی پیر خرابات به حق بود، به حق
عمل شیخ مناجات ریا بود، ریا
هر که جز مهر تو اندوخت هوس بود، هوس
آن که جز عشق تو ورزید هوا بود، هوا
هر ستم کز تو کشیدیم کرم بود،کرم
هر خطا کز تو به ما رفت عطا بود، عطا
زخم کاری زفراق تو به جان بود، به جان
جان سپاری به وصال تو به جا بود، بجا
در همه عمر فروغی به طلب بود، طلب
در همه حال وجودش به رجا بود، رجا

ملاقات

کاش می دانستی بعد از آن دعوت زیبا

من چه حالی بودم!

مژده دعوت دلدار چو از راه رسید

پلک دل باز پرید

من سراسیمه به دل بانگ زدم: آفرین قلب صبور

نشوی غرق غرور! خیز و برپا بنما بزم و سرور
و به چشمم گفتم :

باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس

که پس از اینهمه مدت زتو دعوت شده است؟

چشم خندید و به اشک گفت برو.....
ادامه نوشته

غزل ناب پنجره

هر شب من و خیال تو و قاب پنجره
طرح غریب گریه و مهتاب پنجره
بانوی انتظار منی پشت شیشه ها
نیلوفری ترین گل مرداب پنجره
هر روز میتپد به امید صدای پا
مانند قلب من دل بیتاب پنجره
از کوچه های خلوت قلبم عبور کن
شاید سحر شود شب بی خواب پنجره
گنجشکهای کوچه اذان می دهند و من
قد قامت الصلات به محراب پنجره
من ماهی خلیج تو بودم نگاه کن !
افتاده ام همیشه به قلاب پنجره
روی بخار شیشه این پنجره نوشت
حسم برای تو غزل ناب پنجره

نشد!فاضل نظری

به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد 

لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد 

 با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد 

 هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد 

 خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد! 

از فكر چشم های تو خوابم نمی برد-ا.د.محراب

ازفكر چشم های تو خوابم نمی برد

باز از صدای پای تو خوابم نمي برد

ادامه نوشته

عاشقم ... پس هستم !

نوشتم  " عشق " گفتند بیهوده است

گفتند مردن به ز نادانی

گریستم ... خندیدند

گفتم مردن به ز تنهائی

آمدم ماندم خندیدم

تنیدم بالیدم

پریدم

و اینك ایستاده ام

 نه افتاده و سر به زیر!

ریشه در خاك

سر در افلاك

بگذار همه بدانند

عشق من زندگی ست

عاشقم ... پس هستم !

ادامه نوشته

قلب من بشکاف و نام خود در آن وادی بیاب-عبدالرضا 114

ای مه زیبای من آیینه می‌خواهی چه کار؟
بر شب زلف پریشان شانه می‌خواهی چه کار؟

بشکن آن آیینه را در چشم من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟

تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان هستی ام

ای که جانم سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟

مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
مهربانا این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من کاخ داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟
 

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟

قلب من بشکاف و نام خود در این وادی بیاب

گر نباشد گنج تو ویرانه می خواهی چکار؟

در تمام شهر جان جایی بجز جای تو نیست

پس بیا در باغ جان کاشانه می خواهی چکار؟

چون تمام جان من چون جام عشق روی توست

جان من سیراب کن پیمانه می خواهی چکار؟

عاشق که می‌شوی نگران خودت نباش-غلامرضا طریقی


حالم بد است مثل زمانی که نیستی!
دردا که تو همیشه همانی که نیستی!

وقتی که مانده‌ای نگرانی که مانده‌ای
وقتی که نیستی نگرانی که نیستی! 

عاشق که می‌شوی نگران خودت نباش
عشق آن‌چه هستی است نه آنی که نیستی!

با عشق هر کجا بروی حی و حاضری
دربند این خیال نمانی که نیستی!

تا چند من غزل بنویسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی!

من بی‌تو در غریب‌ترین شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟

جهان غزلی عاشقانه است-غلامرضا طریقی

 

محبوب من جهان، غزلی عاشقانه است
ـ این بهترین تصور من از زمانه است! ـ

در چارچوب آبی دنیا حیات ما
یک لحظه استراحت در قهوه‌خانه است!

دنیا به لطف عشق چنین دیدنی شده
چون آتشی که جلوه‌ی آن در زبانه است!

اما بدون عشق، جهان با جنون جنگ
میدان یک مسابقه‌ی وحشیانه است!

دنیا بدون عشق خودش یک جهنم است
توصیف یک جهنم دیگر نشانه است!

عاشق شو تا سرشت جهان را عوض کنیم
با من بخوان که فرصت ما یک ترانه است!

ما خسته‌ایم از این قفسِ صد هزار قفل
دلتنگی و کدورت و غربت بهانه است!

گزیده آبی خاکستری سیاه- حمید مصدق

در شبان غم تنهايي خويش
عابد چشم سخنگوي توام
من در اين تاريکي
من در اين تيره شب جان فرسا
زائر ظلمت گيسوي توام
گيسوان تو پريشان تر از انديشه ي من
گيسوان تو شب بي پايان
جنگل عطرآلود
شکن گيسوي تو
موج درياي خيال
کاش با زورق انديشه شبي
از شط گيسوي مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر مي کردم
کاش بر اين شط مواج سياه
همه ي عمر سفر مي کردم
ادامه نوشته

بی تو نفس كشیدنم عمر تباه كردنست-شهریار

شب همه بی تو كار من شكوه به ماه كردنست

روز ستاره تا سحر تیره به آه كردنست

متن خبر كه یك قلم بی تو سیاه شد جهان

حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه كردنست

چون تو نه در مقابلی عكس تو پیش رونهیم

این‌هم از آب و آینه خواهش ماه كردنست

ادامه نوشته

نظری که در تو دارم ز سر هوس نباشد-بیدل شیرازی

نظری که در تو دارم ز سر هوس نباشد
چه کسی که از نکوئی چو تو هیچکس نباشد
◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦
من و وصل روی ماهت چه خیال بود هیهات
که تو شاهی و گدا را به تو دسترس نباشد
◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦
نبرم امید لیکن ز تو تا مرا سری هست
که به پای گل نشاید که ز خار و خس نباشد
◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦
در هیچ سلطان نبود که نیست درویش
نشنیده کس عسل را که بر او مگس نباشد
◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦
چه رهست اینکه در وی اثری ز کاروان نیست
شتران کاروانان همه بی جرس نباشد
◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦
شب قدر نیست آن ره که جمال دوست پنهان
ره طور نبود آن ره که درو قبس نباشد
◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦
نفسی بمان که بیدل دم رفتنت ببیند
که ز عمر حاصل خویش به جز آن نفس نباشد

تورا از بین گل هایی كه در تنهایی ام رویید با حسرت جدا كردم

شبی از پشت یك تنهایی نمناك و بارانی، تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا كردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم

پس از یك جستجوی نقره ای دركوچه های آبی احساس

تورا از بین گل هایی كه در تنهایی ام رویید با حسرت جدا كردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی

دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها كردم

همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشمهایم را به روی اشكی از جنس غروب ساكت و نارنجی خورشید واكردم

نمیدانم چرا رفتی نمیدانم شاید خطا كردم

ادامه نوشته

ای نازنين از عشق تو، ديوانه ام، ديوانه ام -احمد ظاهر

ای نازنين از عشق تو، ديوانه ام، ديوانه ام
وز ديگران يکبارگی، بيگانه ام، بيگانه ام
اين مردم عاقل نما، بگذار و پيش من بيا
من با همه ديوانگی، فرزانه ام، فرزانه ام
دنبال دانايان مرو، يار جهانجويان مشو
من از حقيقت خوشترم، افسانه ام، افسانه ام
از عطر و لطف و رنگ تو، دل می کند آهنگ تو
تا جلو چون گل کردۀ، پروانه ام، پروانه ام
در داستانهای کهن، جای تو باشد نزد من
ای بهتر از گنج و گهر، ويرانه ام، ويرانه ام
هر لحظه يی بنوازمت، وز جان نثاری سازمت
دانی که من در عاشقی، جانانه ام، جانانه ام
نزديک خويشت خوانده ام، در انتظارت مانده ام
ديگر چرا در ميزنی، در خانه ام، در خانه ام

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟ مولوی

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟
وانکه بيرون کند از جان و دلم دست کجاست؟
وانکه سوگند خورم جز بسر او نخورم
وانکه سوگند من و توبه ام اشکست کجاست؟
وانکه جانها بسحر نعره زنانند ازو
وانکه ما را غمش از جای ببردست کجاست؟
جان جانست و گر جای ندارد چه عجب؟!
اين که جا می طلبد در تن ما هست کجاست؟
غمزۀ چشم بهانه ست و زان سو هوسيست
وانکه او در پس غمزه ست دلم خست کجاست؟
پردۀ روشن دل بست و خيالات نمود
وانکه در پرده چنين پردۀ دل بست کجاست؟
عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
وآنکه او مست شد از چون و چرا رست کجاست؟

نامه ای عاشقانه از دکتر علی شریعتی...

باتو،همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
باتو،آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
باتو،کوه ها حامیان وفادارخاندان من اند
باتو،زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
ابر،حریری است که برگاهواره ی من کشیده اند
وطناب گاهواره ام را مادرم،که در پس این کوه هاهمسایه ی ماست در دست خویش دارد

باتو،دریا با من مهربا نی می کند
باتو، سپیده ی هرصبح بر گونه ام بوسه می زند
باتو،نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
باتو،من با بهار می رویم
باتو،من در عطر یاس ها پخش می شوم
باتو،من درشیره ی هر نبات میجوشم
باتو،من در هر شکوفه می شکفم
ادامه نوشته