نظری که در تو دارم ز سر هوس نباشد-بیدل شیرازی
نظری که در تو دارم ز سر هوس نباشد
چه کسی که از نکوئی چو تو هیچکس نباشد
◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦
من و وصل روی ماهت چه خیال بود هیهات
که تو شاهی و گدا را به تو دسترس نباشد
◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦
نبرم امید لیکن ز تو تا مرا سری هست
که به پای گل نشاید که ز خار و خس نباشد
◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦
در هیچ سلطان نبود که نیست درویش
نشنیده کس عسل را که بر او مگس نباشد
◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦
چه رهست اینکه در وی اثری ز کاروان نیست
شتران کاروانان همه بی جرس نباشد
◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦
شب قدر نیست آن ره که جمال دوست پنهان
ره طور نبود آن ره که درو قبس نباشد
◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦◦
نفسی بمان که بیدل دم رفتنت ببیند
که ز عمر حاصل خویش به جز آن نفس نباشد
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۰۲/۲۴ ساعت توسط دکتر عبدالرضا بابامحمودی
|