فصلی در عشق عاشق و معشوق*عین القضات شهید
فصلی در عشق عاشق و معشوق*
در عرف، عشق عاشق اصلست و عشق معشوق فرع. زیرا که عشق در معشوق از تابش عشق عاشق است و این سخن را مدار بر اصلیست و آن اصل آنست که نیاز و درد و سوز و قلق و ضجرت و ولع و نزاع و شوق و احتراق در عشق عاشق یافت شود و بی اینجمله ناقص بود و مدار کار عشق بهاتفاق ارباب عقول بدین جمله است و احوال عشاق دلیل صحت این اصلست. باز آنچه وقتی بسط و قبض و انس و روح روی نماید آن کلمات لطف محبوبست که به کرشمه و ناز و دلال گوید:
معشوقه تو باش؛ عاشقی کار تو نیست. این شراب قهر در میدهد اما چون در جام لطف است لذتاش در ظاهر است و الماش در باطن. زیرا او را بهطعن از مقام عاشقی بهدر میکند و خود میداند که ازو معشوقی نیاید. اما در عالم حقیقت عشق معشوق اصل است و عشق عاشق فرع و سرّ این معنی در «یُحِبُّهم وَ یُحِبُونَهُ» [سوره ۵ - آیه ۵۹] یافت شود.
اول از او بد این حکایت عشق – بس مگو عشق را بدایت نیست
عشق چون آتشیست روحانی – روح کس را ازو شکایت نیست
عشق چون بر لطیفهی غیبیست – بینشان است؛ از او حکایت نیست
بوالعجب سورهایست سورهی عشق – چار مصحف ازو یک آیت نیست
اما این عشق را مدار بر جبّاری و قهّاری و تعزّز و کبریاست:
ز آنجا که کمال حضرت عزت اوست – اعیان وجود را چه امکان باشد
عقول بشری و ملکی در این سرگردانیاند تا بدانند که عشق کدامست و عاشق کدام و معشوق کدام و اینجا لطیفهی لطیف است. چون حبل رابطه است نتوان دانست که که [چه کسی] میکشد و که انجامد: کسی سرّش نمیداند زبان در کش، زبان در کش. عقل بیخود میگوید او کشید و این انجامید و روا بود که کار برعکس باز گردد و راه دگر ساز گردد. ایاز محمود گردد و محمود ایاز. وَ ما تَشاؤنَ اِلّا اَن یشأ الله [سوره ۷۶ - آیه ۳۰] . ابو یزید قدس الله روحه المزید گفت: چندین گاه میدانستم که من او را میخواهم، او مرا پیش از من خواسته بود و از من هیچ در نخواسته بود. یُحِبُّهم پیش از یُحِبُونَهُ باید.