با یارت اگر تنها شدی دیگر چیزی نخواه......
| دو یار زیرک و از باده کهن دومنی | فراغتی و کتابی و گوشه چمنی | |
| من این مقام به دنیا و آخرت ندهم | اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی | |
| هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد | فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی | |
| بیا که رونق این کارخانه کم نشود | به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی | |
| ز تندباد حوادث نمیتوان دیدن | در این چمن که گلی بوده است یا سمنی | |
| ببین در آینه جام نقش بندی غیب | که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی | |
| از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت | عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی | |
| به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند | چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی | |
| مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ | کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی |
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۰۷/۰۶ ساعت توسط دکتر عبدالرضا بابامحمودی
|