مطلبي را كه مي خوانيد نوشته ي خانم  Elizabeth L. Krause استاديار انسان شناسي است كه در مجله ي الكترونيكيU Mass  كه بيشتر به مباحث خانواده مي پردازد منتشر شده است. به نظرم اين مطلب بسيار جالب است و مناسب با مشكلات امروز جامعه ي ما. اميدوارم از خواندنش لذت ببريد.

 

تكامل خانواده

در سال 2006 در سري برنامه هاي تبار مادري اخبار BBC عنوان شد كه نرخ رشد باروري در ايتاليا 33/1 فرزند براي هر زن مي باشد كه پايين ترين ميزان رشد باروري در دنيا است. كارشناسان با در نظر گرفتن سن جمعيت به نتيجه رسيده اند كه تا سال 2050 جمعيت ايتاليا 14 ميليون نفر كاهش مي يابد.

كاهش بسيار شديد باوري در ايتاليا من را به مثابه يك انسان شناس فرهنگي كه به آمار انساني نيز مي پردازم، علاقمند كرد كه نه تنها به مطالعه ي چگونگي تشكيل خانواده بپردازم بلكه بررسي كنم كه باور و عقيده ي خانواده در زندگي روزمره ي حقيقي يك فرد چگونه ايجاد مي شود؟ دقيقا مانند بررسي  باورهاي فرد در عرصه ي سياسي. معناي خانواده [1]  همانند معناي خانواده ها[2]ست. مفهوم خانواده ها با توجه به فرهنگ و زمان متفاوت است، حتي در ملت- دولت هاي ابتدايي تشكيل خانواده و ارزش آن به ميزان زيادي رشد يافت. چيزي كه براي خانواده عموميت دارد و در كل جهان يكسان است آسيب پذيري و آسيب آن، به مثابه ابزاري براي حكومت است. تعاريفي كلاسيك  از خانواده مانند توصيف  George Murdock انسان شناس فرهنگي، كه خانواده را شامل محل اقامتي عمومي، همكاري اقتصادي و توليد مثل بيولوژيكي مي داند. Census Bureau خانواده را دو يا تعداد بيشتري از افراد مي داند كه با تولد،‌ ازدواج يا انتخاب به هم وابسته و مربوط مي شوند و در يك مكان اقامت دارند. Webster به ريشه هاي خانه و خانواده اشاره مي كند: همه ي مردمي كه در يك خانه زندگي مي كنند." و سپس اين  نظريه را به رسوم آمريكا سوق مي دهد، " واحد اساسي در جامعه بطور سنتي شامل پدر و مادري است كه فرزندان خود را پرورش مي دهند." تعاريف بعدي گشترده تر هستند و شامل مفاهيم فرهنگي مي شوند: "گروهي از مردم كه بوسيله ي تبار يا ازدواج به هم مربوطند. همه ي آنهايي كه از تبار مشترك هستند مانند : كلان ها يا قبايل."

هر فردي كه رشته ي انسان شناسي فرهنگي خوانده است با گوناگوني خانواده آشنا است. تعداد زيادي از جوامع  polygyny (مردان زنان متعدد دارند) و تعداد كمي polyandry (زناني كه چند همسر دارند) هستند. در بسياري از جوامع افرادي كه به پرورش كودكان مي پردازند نيز جز خانواده محسوب مي شوند. در ميان بسياري از زنان طبقه ي بالاي فرهنگي و حتي فقير كه به پرستاري و مراقبت كودكان مي پردازند مي دانند كه فرهنگ تاريخچه اي طولاني درباره ي سياست هاي ايجاد خانواده و حفظ آن دارد. زنان سال ها و در طبقات اجتماعي مختلف در خانواده با هم زندگي كرده اند. در سال 2000 در ايالت متحده ي آمريكا در ميان نصف جمعيت آن حتي يك خانواده هم يافت نشد كه نطم و ترتيب و مقررات حقيقي خانواده در آن موجود باشد. مطمئنا مي شود ايدئولوژي برتر يك خانواده ي اصولي را تشخيص داد. شوي تلويزيوني محبوب آمريكا The Simpsons نمايانگر يك خانواده ي ايده آل آمريكايي است.  يك زن و شوهر با دو و نيم بچه، كه زندگي آنها لبريز است از عشق،‌ كشمكش و كارهاي خوب و بد. در سيستم خانواده ي آمريكا همانگونه David Schneider به مثابه يك انسان شناس چند دهه ي پيش مشاهده كرد،‌ آمريكايي ها به دو نوع خويشاوندي مي پردازند،‌ خويشاوندي كه ناشي از همخوني است و خويشاوندي كه با قرارداد و پيمان ايجاد مي شود. در مورد اول خون نشان يك ماده ي طبيعي است. در مورد دوم قانون است كه اين خويشاوندي را اداره مي كند. در هر دو مورد، قوانين و اصول سازماني به رابطه هاي موجود در واحد، معنا مي دهند. و بردباري و تحمل انسجام و زندگي مشترك را گسترش مي دهند. به همين دليل خويشاوندي بسيار شبيه به مليت است و نماد مشترك آنها مرزها هستند كه مردم را از يكديگر جدا مي كند. خانواده در تمام نقاط دنيا وجود دارد و شايد هركس گمان كند كه خانواده در همه جا ارزش يكسان دارد. كدام ارزش؟ كدام نوع از خانواده؟ هركس مجاز است با چه كسي ازدواج كند؟

از كجا اين عقيده ايجاد شد،‌ خانواده مي تواند در خدمت اهداف سياسي باشد و باعث محروميت ديگران؟  

بعلاوه چگونه شد كه حكام و موسسات، سازمان هاي ديني و جنبش هاي سياسي  با استفاده از خانواده هايي -كه نتيجه ي ازدواج هستند- مردم را تحريك مي كنند كه طبق خواسته ي و راه و روش آنها رفتار كنند و خودشان احكام اخلاقي براي رفتارهاي هنجار يا غير هنجاري وضع مي كنند؟

ستون و پايه ي اصلي خانواده مي تواند از هرچيزي درست شده باشد،‌ اما ساخت آن از روي بي طرفي نيست.