تا خودت را نشناختی ازدواج نکن
حتما شنیده اید ماری مدتها عاشق دختر همسایه شده بود بعد ارز مدتها که به خواستگاری رفت فهمید او دختر نیست بلکه شیلنگ است . خیلی از ما قبل از اینکه خود یا دیگری را بشناسیم باهم پیمان می بندیم بعد می فهمیم که ای دل غافل من او برای هم مناسب نیستیم .باید از کمک مشاوران لایق استفاده کنیم متاسفانه بعضی از روانشناسان توجه کافی ندارند و زمان مناسبی برای شخصیت شناسی صرف نکرده اند یادمان باشد کسانی را که نمی دانند را راهنمای خود قرار ندهیم. امروزه رواننشناسان مجرب با استفاده از تکنیکهای تصمیم گیری مثل AHP یا DIMATEL می توانند کمک فراوانی به جوانها بکنند ولی متاسفانه اغلب به تستهای نا معتبر اکتفا می کنند. اگر سازمان روانشناسی فکری بریا این داستان نکند به زودی مردم اعتماد خود به مشاوره را از دست می دهند.
بسیاری از موارد شما خودتان را نمی شناسید و گمان می کنید کسی که به هوس او آلوده شده اید فر مناسبی برای شماست اما در آینده همه چیز تغییر می کندو....
این داستان را هم بخوانید بد نیست.
دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید. سال های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه ی کوچک بود.
دانه دلش می خواست به چشم بیاید اما نمی دانست چگونه. گاهی سوار باد می شد و از جلوی چشم ها می گذشت. گاهی خودش را روی زمینه ی روشن برگ ها می انداخت و گاهی فریاد می زد و می گفت: من هستم، من این جا هستم. تماشایم کنید. اما هیچ کس جز پرنده هایی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره هایی که به چشم آذوقه ی زمستان به او نگاه می کردند، کسی به او توجه نمی کرد.
دانه خسته بود از این زندگی ، از این همه گم بودن و کوچکی خسته بود . یک روز رو به خدا کرد و گفت: نه، این رسمش نیست. من به چشم هیچکس نمی آیم. کاشکی کمی بزرگتر، کمی بزرگتر مرا می آفریدی.
خدا گفت: اما عزیز کوچکم! تو بزرگی، بزرگتر از آن چه فکر می کنی. حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ شدن ندادی. رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده ای. راستی یادت باشد تا وقتی که می خواهی به چشم بیایی، دیده نمی شوی. خودت را از چشم ها پنهان کن تا دیده شوی.
دانه ی کوچک معنی حرف های خدا را خوب نفهمید اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد. رفت تا به حرف های خدا بیشتر فکر کند. سالهای بعد دانه ی کوچک، سپیداری بلند و باشکوه بود که هیچکس نمی توانست ندیده اش بگیرد؛ سپیداری که به چشم همه می آمد.