طلاق در لغت به معني گشودن گره و رها كردن است و در زندگي زناشويي طلاق يعني از هم پاشيده شدن زندگي يا از بين رفتن تعادل در زندگي و پديدار شدن رنج و عذاب براي فرزندان.


تبعات طلاق منحصربه خانواده نيست بلكه باعث متزلزل شدن جامعه نيز مي شود. امروز ما شاهد روند روبه رشد اين معضل اجتماعي هستيم و خانواده كه اصلي ترين نهاد اجتماعي است در معرض پيامدهاي ناگوار پديده طلاق قرار دارد.


يكي از مهمترين انواع طلاق، طلاق عاطفي است كه در هيچ كجا به ثبت نمي رسد و نمود عيني ندارد اما مهمترين نوع طلاق است كه كودكان زيادي از آن رنج مي برند. در چنين خانواده هايي يك تشنج رواني حكم فرماست.

اين مورد مربوط به خانواده هايي است كه به علت مسائل سنتي و عرفي كه حاكم بر عقايد آنهاست يا برخي باورهاي نادرست و نگرش هاي منفي جامعه نسبت به زنان مطلقه، ترس و نگراني از تنهايي، از دست دادن فرزندان و يا ناتواني در تامين نيازهاي زندگي تصميم مي گيرند كه به اجبار زير يك سقف زندگي كنند. در چنين اوضاع نابساماني، زن انزوا طلبي اختيار كرده و خود را شريك زندگي نمي داند و تنها به دليل شرايط اجتماعي، خانوادگي و فرهنگي به زندگي ادامه مي دهد.

بسياري از زوج ها با هم زندگي مي كنند ولي از وجود و درون هم خبري ندارند، اين قطع روابط عاطفي عوامل پنهان و ناگفته هاي بسيار دارد.


اين طلاق هاي عاطفي كه در خيلي از خانواده ها وجود دارد را نبايد دست كم گرفت. بسياري از خانواده ها مشكلات زندگي زناشويي را به دست گذر زمان مي دهند كه به گفته خودشان بعدا درست مي شود، بعدا با آمدن فرزند بهبود پيدا مي كند، اما بي اهميت جلوه دادن مشكلات و مسائل و موكول كردن آنها به گذشت زمان مي تواند سايه مشكلات را گسترده تر كند.در جامعه امروز تعهد به زندگي براي زنان به همان شكل كه براي خيلي از زنان قديمي تر كه داراي قداست و ارزش بود، همچنان قداست و ارزشمند است و اغلب زنان امروز به هيچ طريق حاضر نيستند كانون خانواده را رها كنند. در اين شرايط بيشترين آسيب به روح و روان كودك وارد مي شود و اوست كه بايد اين شرايط را تحمل كند.


در اين اوضاع نابسامان كودك قرباني تسويه حساب هاي والدين مي شود. كودكان طلاق اگر در ظاهر سالم بمانند و به معضلات اجتماعي از قبيل جرايم و جنايات، مواد مخدر و الكل و غيره كشيده نشوند باز شادي و سرزندگي خود را از دست مي دهند و مسلما نمي توانند پدر و مادراني بهتر از پدر و مادران خود براي فرزندانشان باشند. اين كودكان در شرايط پيش آمده زندگي خود احساس تنهايي، سرخوردگي و بي پشتوانگي مي كنند.


ازدواج امري مقدس در اسلام است و براي انجام آن تأكيدات بسيار شده است،‌ زوج‌هاي جوان علاوه بر اينكه برا ي انتخاب همسر داراي مشكلات فراواني هستند با مشكلات مالي و اقتصادي زيادي هم براي برگزاري مراسم عروسي مواجهند تا خاطره يك شب به يادماندني را در دفتر تاريخ زندگيشان ثبت كنند.

البته گفتني است كه هميشه هم لحظات بر وفق مراد اين افراد نيست ، چرا كه بعد از گذشتن از مشكلات براي رسيدن به آرامش ودرست لحظه‌اي ‌اي كه زوج جوان احساس مي كند خوشبخت‌ترين زوج دنيا ،‌ با آنچه كه در واقعيت مي بيند كاملاً متفاوت است.

براي از بين رفتن خيلي از سوء تفاهمات زندگي خيلي از زوج‌هاي جوان غرور خود را زير پا مي‌گذرند و در مقابل همسرشان گذشت مي‌كنند كه البته اين كار در همه مراحل و براي مقابله با همه مشكلات كارساز نيست.

از اين‌جاست كه مشاجره‌ها و بحث ها آغاز مي‌شود و تازه متأهلين تلاش مي‌كنند جو را بهتر كنند و گاهي هم از والدين و يا دوستان كمك مي‌گيرند.

در بسياري از موارد اگر ميانجي‌گري توسط شخصي صورت گيرد كه با عدالت بين زوج جوان رفتار كند ممكن است خيلي از مسائل حل شود ولي نكته اينجاست كه طرفين براي خود افرادي را به عنوان واسطه قرار مي‌دهند كه حرف و سخن او را به طور منطقي براي ديگري بيان كند.

جوانان در شرف ازدواج، زماني كه بايد با عقل و استدلال دست به انتخاب بزنند و همسري را انتخاب كنند كه بتوانند با وي يك عمر را در آرامش زندگي كنند، فقط به شباهت‌هاي ظاهري توجه كرده و چون در اين دوران احساسات بر منطق تقريباً حاكم است فرد بدرستي نمي‌تواند تصميم بگيرد و با وجود عدم سنخيت در بسياري از موارد خيلي از مسائل و مشكلات را جدي نگرفته و حل بسياري از مشكلات را به بعد از ازدواج موكول ميكند، درحالي كه بعد از ازدواج ممكن است راه حل ها به مشاجره ‌هاي طولاني تبديل شود.

واگذاري مشكلات به گذر زمان شايد در بسياري از موارد با نتيجه همراه باشد ولي هميشه هم نبايد با بي‌اهميت جلوه دادن مسئله‌اي حل آن را به گذشت زمان موكول كرد.

هومن نامور در اين باره مي‌گويد: درست است كه آمارها عدم تفاهم بين زوجين،‌ فقر و بيكاري را از مهمترين عوامل طلاق‌ بيان كرده است ولي قطع روابطه عاطفي و در واقع طلاق عاطفي كه در خيلي از خانواده‌ها وجود دارد را نبايد دست كم گرفت.

وي تصريح كرد:‌ بسياري از زوج‌ها با هم زندگي مي‌كنند ولي از درون هم خبر ندارند ،در واقع قطع روابط عاطفي و عشقي كه به تدريح بين زوجين صورت مي گيرد مي‌تواند از عوامل پنهان و ناگفته بسياري از زوجها براي درخواست طلاق‌ها باشد.

از بين رفتن بسياري از ارزش‌ها در خانواده‌ها از جمله احترام به يكديگر به خصوص براي زوجين در مقابل فرزندان از عوامل مهم تنش در خانواده است كه ‌مي‌تواند به مشاجره‌هاي طولاني و طلاق تبديل شود.

بسياري از محمد حسين پناهي مديرگروه مطالعات زنان دانشگاه علامه طباطبايي در خصوص " طلاق هاي رواني " كه در اين نوع طلاق زن و شوهر با هم زندگي مي‌كنند ولي نسبت به هم هيچگونه تعهد و مسئوليتي ندارند،‌ گفت: بسياري از زنان با شوهران خود به گونه‌اي زندگي مي‌كنند كه گويي هيچ مشكلي با هم ندارند ولي در واقع رشته عاطفي بين اين دو نيست كه آنها را به هم وصل كند.

دختر جوان 24 ساله‌اي كه طلاق گرفته بود، ‌در اين‌باره مي‌گويد هميشه از طلاق وحشت داشتم،‌ وقتي كه ازدواج كردم و به خانه خودم رفتم هرگز به اين فكر نمي‌كردم كه روزي طلاق خواهم گرفت اما خيلي زود زندگي مشترك ما به پايان رسيد و از همسر جدا شدم،‌خودم دليل اين جدايي را از بين رفتن عواطف و علايق در طول 2 سال زندگي مشترك مي‌دانم.

* آمار طلاق در 9 ماه اول سال
بر اساس گزارش سازمان ثبت احوال در نه ماه اول امسال 81033 مورد طلاق و در همين زمان 712488 مورد ازدواج گزارش شده است.

برخي از روانشناسان بر عقيده استوارند كه اكثر زنان ايراني به خصوص در شهرها و روستاهاي كوچك با شرايط سخت بسيار سازگار بوده و با حداقل امكانات در كنار فرزندانشان زندگي مي‌كنند و كوچكترين اعتراضي هم ندارند ،‌ولي بر طبق آمارها در نه ماه اول سال در استاني مثل كهكيلويه و بويراحمد480 مورد ،شهرستان قم كه شهري مذهبي است 1420 مورد و در ‌ سيستان و بلوچستان 929 مورد طلاق گزارش شده است ،‌اين آمارها نشان مي‌دهد كه طلاق به صورت امري عادي در همه قوميت‌ها نفوذ كرده است.

*فرزندان بيشترين آسيب را در طلاق ‌مي‌بينند

وقتي طلاقي صورت مي‌گيرد بيشترين آسيب به فزندان وارد مي‌شود‌،‌ اميرحسين _ ع 24 ساله كه والدينش در سن 10 سالگي وي از هم جدا شده‌اند در اين باره مي‌گويد: من هرگز نفهميدم كه چرا والدينم از هم جدا شدند البته الان ديگراين مسئله برايم مهم نيست و با آن كنار آمده‌ام ولي هميشه اين سؤال برايم وجود داشته كه چرا آنها كه هنوز براي با هم بودن خودشان دليل محكمي نداشتند من را به اين دنيا آوردند.

وي كه مشكلات بسياري براي بزرگ شدن و به دانشگاه رفتن خود داشته است،‌ اضافه كرد: اگر والدين من از هم جدا نبودند عقده خيلي از مسائل هميشه همراهم نبود و در انتخاب شغل ‌،همسر و رشته تحصيلي اينقدر دچار مشكل و نگراني از آينده‌ام نبودم.

*زنان ايراني همچنان بر تعهدات خود پايدارند

تعهد به زندگي نه تنها براي خيلي از زنان نسل امروز جامعه ما كه براي خيلي از زنان قديمي‌تر هم داراي قداست و ارزش بوده،‌همچنان داراي قداست است و به هيچ طريقي حاضر نيستند كانون خانواده را رها كنند.

بسياري از زنان بعد از طلاق با مشكلات اقتصادي و مالي دست به گريبانند و خود به عنوان زنان سرپرست خانوار و به لحاظ داشتن عواطف شديد به خصوص براي فرزندانشان حتي بعد از طلاق هم ازدواج نمي‌كنند و سختي هاي يك زندگي را به تنهايي به دوش مي‌شكند.

ميترا _ح كه به تازگي ازدواج كرده است در اين باره مي‌گويد: اگر همسرم خلاف تعهدات اخلاقي‌اش‌ عمل كند، شايد از وي جدا شوم ولي هرگز مسائل مالي و اقتصادي سخت نمي ‌تواند محبت وي رانسبت به من كم كند.

*قوانين جديد از رشد طلاق جلوگيري نمي‌كند

علي اسلامي پناه نايب رئيس كميسيون قضايي و حقوقي مجلس در اين خصوص گفت‌: بنابر قوانين حقوقي سال 1353 مرد مي‌تواند زن خود را طلاق دهد و اگر بخواهد مجددًا هم ازدواج كند در صورتي كه زن دارد رضايت همسر اول خود را جلب كند.

وي اضافه كرد: در صورتيكه در بند 23 "لايحه حمايت از خانواده " براي حمايت از خانواده بايد كاربرد داشته باشد،‌ اين قانون حذف شده است و مرد مي‌تواند بدون رضايت همسر اول ازدواج مجدد داشته باشد.

وي همچنين در خصوص "عندالاستطاعه كردن مهريه " در مقابل " عندالمطالبه بودن " آن گفت: عندالاستطاعه كردن مهريه از لحاظ قانوني معتبر نيست و جاري كردن چنين طرح‌هاي هيچ نقشي در جلوگيري از روند طلاق نخواهد داشت.

* حفظ قداست ازدواج مهم است نه ايجاد راه براي ازدواج‌هاي مجدد
در ازدواج آنچه مهم است فهميدن حرف طرف مقابل براي رسيدن به ابعاد مشترك زندگي است،‌ در امر ازدواج انتخاب درست بسيار مهم است، چراكه تا قبل از اينكه آشيانه‌اي ساخته شود بايد به فكر اين بود كه آيا اين آشيانه متناسب با طوفان‌هاي سخت زندگي ساخته شده است، ‌پس نبايد خيلي احساسي و سطحي انتخاب كنيم.

با توجه به اينكه شرايط بعد از طلاق به خصوص براي زنان بسيار بدتر و خطرناكتر از مردان است؛ مسئولين به جاي اينكه به فكر چاره‌اي براي پايدارتر كردن زندگي جوان‌ها داشته باشند با صدور طرح‌ها و قوانين جديد جو جاكم در جامعه را تنش‌زا مي‌كنند

درحالي که امروزه بيشتر ازدواج ها با عشق صورت مي گيرد و هر دو طرف قصد دارند به يکديگر و تعهداتشان در مقابل هم احترام بگذارند، اما درطول زمان مسائلي پيش مي آيد که مي تواند به جدايي، يا يک زندگي مشترک بدون احساس، عشق و همراهي منجر شود.

علي رغم کوشش هاي همسران - بيشتر به خاطر وجود بچه ها- براي نرسيدن به مرحله جدايي، بسياري از پيوندهاي زناشويي عاشقانه به طلاق رسمي و درصد بالايي از مابقي نيز به طلاق عاطفي منتهي مي شود. بيشتر اوقات ويژگي هاي فردي باعث اختلاف مي شوند و گاهي هيچ کدام از طرفين حاضر نيست که به خاطر حفظ بنيان خانواده خود را تغيير بدهد، پس داستان ادامه پيدا مي کند و منجر به کشته شدن عشق شده و جدايي به دنبال دارد. ويژگي هاي فردي که در امر زناشويي نقش منفي دارند درمطلب زيرکه برگرفته از سايت تبيان مي باشد، آمده است.

1 ) خست: يکي از مواردي که زندگي زناشويي را سخت و مشکل مي سازد; خست است. در اين مورد سه حالت اتفاق مي افتد; نخست وضعيتي که زن و مرد هر دو خسيس هستند که در اين حالت مشکل رواني ندارند; ولي زندگي مرفهي نخواهند داشت. دو حالت ديگر آن است که زن يا مرد خسيس باشند. در اين دو حالت زندگي هم از نظر رواني و هم از نظر رفاهي براي دو طرف شرايط سختي خواهد داشت.

2 ) عصبانيت: زن يا مرد عصباني زندگي را بر ديگري دشوار مي سازد. حساسيت هاي بي مورد و پرخاش و توهين و بي احترامي صفات مذمومي هستند که علاوه بر آنکه طرف مقابل را ناراحت مي کنند، به خود شخص نيز زيان مي رسانند. در چنين مواقعي بايد آرامش خود را حفظ کرد، آنگاه خشم همسر را آرام و توجه او را به امور ديگري جلب نمود و براي پالايش رواني او گفتگويي دو نفره انجام داد تا وي با بيان ناراحتي ها آرام گيرد.

3 ) دورويي: زن و مردي که با دو شخصيت با هم مواجه شوند و در ظاهر و باطن يک رنگ نباشند; زندگي مطلوبي نخواهند داشت. زندگي اي که در آن صداقت و صميميت نباشد; اعتماد و اطمينان از آن رخت بر خواهد بست و اضطراب و تزلزل رواني بر آن حاکم خواهد بود.

4 ) دروغ: فرد دورو کسي است که تظاهر به نيکوکاري و پاکدامني مي کند ولي در باطن طور ديگري مي باشد; اما دروغگو کسي است که هر جا مصلحت و نفع خود را بسنجد واقعيت را تحريف مي کند و بنا به ميل خود کردار و رفتارش را تنظيم مي نمايد. دروغ نيز مانند دورويي بنيان خانواده را متزلزل مي کند و اعتماد را از بين مي برد.

5 ) پنهان کاري: پنهان کاري عبارت از آن است که يکي از زوجين بدون نظر و اطلاع همسر خود و در غياب او مبادرت به انجام اعمالي بنمايد و اين اعمال را چه خوب و چه بد از همسر خود پنهان دارد. چنين رفتاري ولو به نفع خانواده باشد، اعتماد را از بين مي برد. گاه اين گونه رفتارها در جهتي است که فرد به نفع خود و يا خويشاوندان نسبي و به ضرر همسر و زندگي مشترک انجام مي دهد. اين گونه اعمال بتدريج بنيان خانواده را به هم مي ريزد، هر يک از زوجين را نسبت به رفتار ديگري بدبين و ناراحت مي نمايد و به عکس العمل وا مي دارد.

6 ) پرخاشگري و خشونت: پرخاشگري به رفتاري اطلاق مي شود که «هدفش اعمال صدمه و رنج» باشد. مثلا زني که غذاي مورد علاقه شوهرش را نمي پزد و يا آن را مي سوزاند، يا شوهري که از زنش مرتبا انتقاد مي کند و به او غر مي زند. هر يک از اين رفتارها بخشي از عناصر يک رفتار پرخاشگرانه بوده و موجب از هم پاشيدگي بنياد زندگي زناشويي مي گردد. خشونت و عکس العمل هاي زننده و شديد چه از طرف زن و چه از طرف شوهر قدرت تحمل طرف مقابل را تضعيف مي نمايد و زندگي را براي هر دو مشکل مي سازد. در خانواده اي که خشونت حاکم است، عاطفه و رفتار انساني رخت برمي بندد و محيط تربيتي نامناسبي از نظر تربيت فرزندان ايجاد مي شود.

7 ) لجاجت: از ديگر عوامل بنيان کن در خانواده لجاجت است. اين حالت بين زن و مرد زياد ديده مي شود و گاه به جايي مي رسد; که حرکات لجوجانه به شکستن وسايل خانه منتهي مي گردد. چنانچه اين حالت، وضعيت افراطي به خود بگيرد، چه بسا به طلاق و از هم پاشيدگي خانواده منتهي گردد.

8 ) خودبيني و تحقير ديگري: خودبيني يا تصوير ذهني هر کس از شخصيت خويش، از مجموع تصورهاي او درباره توانايي ها، احساس ها، انديشه ها، آرزوها، داوري ها و کوشش هاي وي تشکيل مي شود. معمولا کساني که خود کم بين هستند، گرفتار عقده حقارت هستند و خود را کمتر، بي مقدارتر و زبون تر از ديگران احساس مي کنند; افرادي که دچار خود بزرگ بيني هستند; مبتلا به تکبر، نخوت، خودستايي و جاه طلبي اند; چنين افرادي سعي مي کنند با تحقير ديگران، بزرگ نمايي کنند. زن يا شوهري که بخواهد همسر خود را تحقير کند و خود را بالاتر احساس کند و خوبي هاي خود را به رخ ديگري بکشد، با دست خود تيشه به ريشه زندگي زناشويي خويش مي زند.

9 ) بي انضباطي: مرد يا زني که اساس رفتار خود را بر بي انضباطي قرار دهد، مورد اعتراض همسر خود قرار مي گيرد. گاه بي انضباطي منجر به بي اعتمادي مي شود و گرمي و شادماني را از خانواده مي گيرد. مردي که شب دير به خانه مي آيد و زماني را براي تفريح، مسافرت و معاشرت با زن و فرزندان خود در نظر نمي گيرد، موجبات نارضايتي خانواده خود را فراهم مي آورد.

وجوهي از اختلاف هاي زناشويي

تفاوت هاي فردي يک اصل مسلم غير قابل انکار است که براي نظام اجتماع و طبيعت ضروري است. به پيروي از اين اصل طبيعي، بين زن و شوهر اختلاف وجود دارد و تا زماني که اين اختلاف ها فاصله زيادي نداشته باشد و با گذشت و چشم پوشي هماهنگ شود، مشکلي ايجاد نمي کند. مواردي از اختلاف هايي که ممکن است، منجر به ناهمنوايي و ناسازگاري شود، عبارت است از:

1 ) اختلاف در خواسته ها: يکي از عواملي که در انتخاب همسر و زندگي زناشويي بايد مورد توجه قرار گيرد، خواسته هاي زن و شوهر است. زن يا شوهري که داراي خواسته هاي ايده آل و متفاوت از ديگري باشد و در تعديل آن اقدام نکند; احتمال ناسازگاري در زندگي زناشويي از اين جهت وجود خواهد داشت.

2 ) اختلاف درسليقه ها و علاقه ها: وجوداختلاف سليقه و علاقه در افراد طبيعي است; ولي چنانچه در برنامه هاي زندگي خانوادگي، اين اختلاف درجهت هماهنگي بين زن و شوهر تعديل نشود; احتمال آن دارد که به ناسازگاري منتهي گردد.

3 ) اختلاف در ديدگاه ها: انسان موجودي است با آرزوهاي نامحدود، او هر چه بيشتر داشته باشد; بيشتر هم مي خواهد و برآورده شدن هر نيازي به جاي کاستن از آرزوهاي انسان، نيازهاي تازه اي را هم برمي انگيزاند. چنانچه زن و شوهري با ديدگاه ها و آرزوهاي متفاوت که احتمال حصول به آن کم باشد; نتوانند درزندگي زناشويي خود هماهنگي ايجاد کنند، زندگي شاد و موفقي را نخواهند داشت.

4 ) اختلاف در خلق و خوي: بعضي افراد عصباني، خشن، متکبر، خودخواه، از خود راضي و بعضي داراي روحيه اي گرم، خوش برخورد، متواضع و مردم دوست مي باشند; بنابراين توافق اخلاقي در صدر عوامل انتخاب همسر قرار دارد.

5 ) اختلاف در ميزان هوش: اختلاف سطح هوشي همسران نسبت به يکديگر، ممکن است در زندگي زناشويي آنان مشکلاتي ايجاد نمايد. بنابراين در نظر گرفتن بهره هوشي و اختلاف سطح معقول در اين زمينه خالي از اهميت نيست.

6 ) اختلاف در ابعاد معنوي: مرد و زني که از نظر رعايت و پايبندي به امور معنوي اختلاف سطح دارند، زندگي بي دغدغه اي نخواهند داشت. بنابراين در امر ازدواج بعد اعتقادي به ويژه جنبه هاي معنوي آن بايد مورد توجه خاص قرارگيرد.

گفتگوي سالم در اختلافات خانوادگي

در تمام زندگي هاي زن و شوهري اختلافاتي از کوچک تا بزرگ وجود دارد که بعضي از اين اختلافات هر چند کوچک متاسفانه به طلاق ختم مي شود. آيا نمي توان با راه حلي بسيار ساده پشت اين معضل جامعه، که درحال به دست آوردن رکوردهاي بيشماري مي باشد و پله هاي ترقي! را يکي يکي پشت سر مي گذارد را به خاک بماليم و ديگر شاهد پيشروي اين آمار به طرف بالا نباشيم. آيا قبل از طلاق و شايد حتي خيلي قبل تر از آن با خود فکر کرده ايد که چطور مي توان با راه هايي به سادگي آب خوردن از نابودي خانواده تان جلوگيري کنيد. اين سوال را از زن و شوهرهايي مي پرسيم که بدون توجه به نابودشدن اول خودشان بعد زندگي مشترکشان و سوم نسل بعد از خود به طلاق فکر مي کنند و باعث بالارفتن آمار طلاق مي شوند. در زندگي زناشويي معمولا دلخوري ها، رنجش ها، شکايت ها و مشاجره هايي ديده مي شود. آنچه مهم است اين نکته مي باشد که زن و شوهر چگونه و به چه نحوي با يکديگر در مورد رنجش ها صحبت مي کنند. مطمئنا رعايت نکات ذيل به سلامت گفتگوي آنها کمک مي کند. در ضمن اين چند نکته مي تواند کليد طلايي رسيدن به گفتگويي سالم و آرام باشد.

1 ) پيش از بيان دلخوري به همسر، ابتدا کل ماجرا را روي کاغذ بنويسيد. زيرا نوشتن، هم باعث آرامش نسبي شما مي شود، هم سهم خودتان از دلخوري مشخص مي گردد و درعين حال با يادآوري ماجرا، به علت هاي آن بهتر واقف مي شويد.

2 ) پيش از صحبت و گفتگو سعي کنيد خود را به جاي همسرتان بگذاريد.

3 ) پيش از صحبت با همسرتان هرگز موضوع را با ديگران مطرح نکنيد، زيرا ديگران ممکن است بدون توجه به علت موضوع پيش داوري و قضاوت کنند.

4 ) در ابتداي صحبت تاکيد کنيد قصد شما از مطرح کردن رنجش، رسيدن به حسن تفاهم است.

5 ) سعي کنيد هنگام صحبت به نکات مثبت کارهاي اخير همسرتان اشاره کنيد.

6 ) سعي کنيد در هنگام گفتگو هرگز خشمگين نشويد.

7 ) تاکيد کنيد ممکن است مقصر اين ماجرا خودتان باشيد.

8 ) به اشتباهات خودتان هم اشاره کنيد و از همسرتان عذرخواهي کنيد.

9 ) ضمن حل مساله حرف هايتان را با زخم زبان، کنايه و تحقير بيان نکنيد.

10 ) مانع حرف زدن همسرتان نشويد و فرصت دهيد تا او هم اظهار نظر کند.

خانواده به‌عنوان مهم‌ترين نهاد موجود در جامعه همواره در طول تاريخ با آسيب‌‌هاي مختلفي مواجه بوده كه مسئله طلاق بزرگ‌ترين معضل اين نهاد اجتماعي محسوب مي‌شود. طلاق در لغت جدا شدن زن از مرد، رها شدن از قيد نكاح و رهايي از زناشويي است (فرهنگ عميد). قطع روابط بين انسان‌ها در همه اعصار وجود داشته است، هرجا رابطه‌اي هست امكان قطع آن نيز وجود دارد. طلاق شيوه‌اي نهادي شده در پايان دادن به پيوند زناشويي است به‌زعم ويليام گود «هر نظام خانوادگي در خود سازوكار(مكانيسم) فرار از آن را نيز جاي داده و اين بدين جهت است كه افراد بتوانند از فشارهاي نظام جان سالم به‌در برند؛ يكي از اين راه‌ها طلاق است». ولي در اصطلاح اگر ازدواج را قراردادي بين دو شخص براي زندگي مشترك بدانيم، اين قرارداد همواره دائم نيست و گاهي بنا به دلايلي فسخ مي‌شود. طلاق واقعه نيست بلكه فرآيندي است كه طي سال يا ساليان متمادي بين زن و شوهر شكل مي‌گيرد و با رسيدن به مرحله حاد ظاهر مي‌شود. طلاق را مي‌توان از سه نظر گوناگون اما به‌هم پيوسته مورد بررسي قرار داد:

 1 - طلاق از ديدگاه ديني و اعتقادي،

 2 - طلاق از ديدگاه قانوني و

3 - طلاق از ديدگاه فرهنگي.
در يك تقسيم‌بندي كلي مي‌توان طلاق را به دو نوع 1 - طلاق رسمي، 2 - طلاق عاطفي(خاموش) تفكيك كرد. در طلاق رسمي زن و مرد با مراجعه به دادگاه به‌طور قانوني از يكديگر جدا شده و هيچ تعهدي نسبت به هم ندارند اما طلاق عاطفي به‌گونه‌اي ديگر در زندگي زوج به‌وجود مي‌آيد و موجب از هم پاشيدگي عاطفي خانواده مي‌شود. در اين نوع خانواده‌ها زن و مرد در زير يك سقف زندگي مي‌كنند ولي هيچ رابطه احساسي ميان‌ آنها وجود ندارد. عدم شناخت زوجين از يكديگر تفاوت‌هاي فرهنگي موجود ميان خانواده‌ها، دخالت ديگران و بسياري مسائل ديگر، سردي روابط زوجين را فراهم مي‌آورد. اما شايد بتوان گفت مشكلات جنسي و تفاوت سليقه‌اي در اين امر از مهم‌ترين مشكلاتي است كه براي يك زن و شوهر پديد مي‌آيد ولي در مطالعات جامعه‌شناسي كمتر مورد بحث قرار گرفته است.
كتاب جامعه‌شناسي زندگي‌هاي خاموش در ايران نگارش احمد بخارايي تنها كتاب منتشر شده در اين زمينه است كه از يكسو به‌طور خلاصه به اين امر پرداخته ولي بخارايي به‌دليل مبنا قرار دادن نظريات جامعه‌شناسي غربي تا اندازه‌اي از واقعيت جامعه ايراني دور شده است. جامعه ايراني جامعه‌اي در حال گذار است، دوران گذار از پيامدهاي ورود مدرنيته به جوامع مختلف است؛ در نتيجه تقابل ميان ارزش‌هاي سنتي و مدرن با شدت بيشتري ديده مي‌شود و زماني كه اين تقابل به تعامل تبديل شود شاهد كاهش هرچه بيشتر طلاق عاطفي هستيم. ولي هم‌اكنون نيز طلاق عاطفي به سبب اينكه خانواده‌ها از فرهنگ سنتي فاصله گرفته و خود را ملزم به تحمل يك زندگي اجباري بدون علاقه نمي‌كنند و از سوي ديگر با افزايش حقوق زنان در جامعه و در نتيجه كاهش ترس از آينده مبهم با فراهم شدن امكان تحصيل و كسب درآمد موجب كاهش يافتن طلاق عاطفي شده و همچنين كاهش يافتن ازدواج‌هاي فاميلي نيز در كاهش طلاق‌ عاطفي موثر است چراكه در اين نوع زندگي‌ها زوجين به‌خاطر خانواده‌هاي خود اجبار بيشتري براي ادامه زندگي دارند.

راهكارهايي كه براي كاهش طلاق عاطفي مي‌توان ارائه داد به اين شرح هستند:

- بازتوليد فرهنگي و تجديدنظر در الگوهاي رفتاري كهن با بازنگري در متون به‌ويژه متون ديني و طرح آن از سوي نهادهاي آموزشي.

- ترسيم مصاديق تفاهم بين زن و شوهر در قالب‌هاي گوناگون مانند آشنايي و شناخت لازم قبل از ازدواج، آموزش جنسي، ترويج الگوهاي زباني تفاهم‌زا و... از سوي وسايل ارتباط جمعي.
- اصلاح و تدوين قوانين همسو با تحكيم مباني خانواده.

- درك موقعيتي مردان از خودشان از طريق ارزيابي واقعي نسبت به توانايي‌ها و آزادي‌هايي كه به خطا در انحصار خود دارند.