عشق خداوند به انسان از منظر احادیث قدسی
رسول خدا صلى الله عليه و آله از پروردگارش خواست تا اين كه روز قيامت امتش را در حضور جمع فرشتگان ، پيامبران و امتهاى ديگر بازجويى نكند تا عيب هايشان نزد آنان ظاهر نگردد. و تقاضا نمود كه آنها را طورى بازجويى و محاسبه كن كه فقط من و تو آگاه شويم . خداوند فرمود: اى حبيبم ! من به بندگان خود، از تو رؤوف ترم . پس هرگاه تو نخواهى كه عيوب آنها در نزد ديگران ظاهر شود، من حتى دوست ندارم كه پيش تو نيز عيبهاى آنان فاش شود. بلكه تنها خودم آنها را بازجوئى مى كنم به طورى كه غير من كسى بر گناهان آنها آگاهى نيابد.

Ø خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: هر كس مرا بخواند اجابت كنم ، و هر كس از من چيزى بخواهد به او عطا كنم ، و هر كس كه در راه من احسان كند، تشكّر كنم ، و آنكه مرا معصيت كند، پرده پوشى كنم ، و هر كس به جانب من بيايد او را ثابت قدم بدارم و هر كس مرا بشناسد او را براى كارهاى پسنديده برگزينم و هر كه مرا دوست بدارد او را به (بلا) مبتلى كنم و هر آنكه را من دوستش داشته باشم او را مى كشم (توفيق شهادت در راه خود به او نصيب كنم ) و هر كه را من بكشم ديه او را به عهده مى گيرم و ديه هر كس كه به عهده من باشد، وصال خود را ديه او قرار مى دهم .

Ø خداوند تعالى به عزير عليه السلام وحى فرستاد كه :يا عزير! هرگاه مرتكب معصيتى شدى به كوچكى گناه نگاه نكن ولكن ببين نافرمانى و معصيت چه كسى را انجام داده اى .و آنگاه كه از جانب من روزيت مى رسد به كمى آن ننگر، بلكه ببين از جانب چه مقامى برايت رسيده است .و هرگاه كه گرفتارى برايت پيش آمد شكايت آن را نزد بندگانم مبر، همانگونه كه وقتى بديها و زشتى هاى تو بالا مى آيد، من شكايت تو را نزد فرشتگانم نمى كنم.

Ø هر كه گناهى بزرگ و يا كوچك مرتكب شود و در نظر نگيرد كه من مى توانم او را عذاب كنم و يا از او در گذرم ، هرگز او را نمى بخشم . و هر كه گناهى مرتكب شود و بداند كه من مى توانم او را عذاب كنم و يا ببخشم ، از او در مى گذرم.

Ø حضرت ابراهيم عليه السلام مهمان نواز و مهمان دوست بود، روزى يك نفر مجوسى(آتش پرست) در مسير راه خود، به خانه ابراهيم آمد تا مهمان او شود.ابراهيم عليه السلام به او فرمود: اگر قبول اسلام كُنى (يعنى دين حنيف مرا بپذيری) تو را مى پذيرم وگرنه تو را مهمان نخواهم كرد، مجوسى ناراحت شد و از آنجا رفت .خداوند به ابراهيم عليه السلام وحى كرد: اى ابراهيم تو به مجوسى گفتى اگر قبول اسلام نكنى حق ندارى مهمان من شوى و از غذاى من بخورى ، در حالى كه هفتاد سال است او كافر مى باشد و ما به او روزى و غذا مى دهيم ، اگر تو يك شب به او غذا مى دادى چه مى شد؟ابراهيم عليه السلام از كرده خود پشيمان شد و به دنبال مجوسى حركت كرد و پس از جستجو، او را يافت و با كمال احترام او را مهمان خود نمود.مجوسى راز جريان را از ابراهيم پرسيد، ابراهيم عليه السلام موضوع وحى خدا را براى او بازگو كرد.مجوسى گفت : آيا براستى خداوند به من اين گونه لطف مى نمايد؟ حال كه چنين است اسلام را به من عرضه كن تا آن را بپذيرم ، او به اين ترتيب قبول اسلام كرد.

Ø امام صادق عليه السلام فرمود:خداوند به موسى عليه السلام وحى فرمود:دروغ مى گويد آن كس كه گمان برد مرا دوست دارد امّا چون شب فرا رسد چشم از عبادت من فرو بندد. مگر نه اين است كه هر دلداده اى دوست دارد با دلدار خود خلوت كند؟! هان ! اى پسر عمران ، چون شب شود من متوجّه دوستداران خود شوم و ديده دلشان را بگشايم و كيفرم را در برابر چشمانشان مجسم كنم و با من گفتگو كنند چنان كه گويى مرا مى بينند و در حضور خودم با من سخن مى گويند.