پسر جوان در دايره اجتماعي كلانتري سجاد مشهد افزود: از آن روز به بعد،عشق و علاقه ام به آيدا چندين برابر شد و با بي تابي از خانواده ام خواستم به خواستگاري اش بروند.

پدرو مادرم نيز كه از دست كارهايم خسته شده بودند و آرزو داشتند مرا زودتر داماد كنند تا شايد سرم به سنگ زمانه بخورد خواسته ام را پذيرفتند و من با دختر مورد علاقه ام ازدواج كردم.

 اما از همان روزهاي اول فهميدم سرم كلاه رفته است چون نامزدم حركات و رفتار مشكوكي داشت.

متاسفانه چند روز قبل ، مادر آيدا خيلي خودماني مرا صدا زد و گفت:بهتر است كمي بيشتر مراقب همسرت باشدچون او عقايد و باورهاي عجيب و غريبي دارد و معتقد است كه يك زن نبايد اسير زندگي شود و ... !با شنيدن اين حرف ها شك و ترديد در وجودم ريشه دواند و همسرم را زير نظر گرفتم و متوجه شدم كه او با پسران غريبه در پارك قرار ملاقات مي گذارد و همراه آنها به اين طرف و آن طرف مي رود.

من موضوع را با پدرم در ميان گذاشتم و او نيز حرفي زد كه تلنگر بزرگي برايم بود.پدرم گفت جواني كه در دوران مجردي خود با دختران زيادي ارتباط برقرار كند و حدو مرزهاي روابط بين محرم و نامحرم را زير پا بگذارد نبايد انتظار داشته باشد همسر صالح و سر به راهي نصيبش شود.

داماد جوان با چشماني اشك بار افزود: وقتي فكر مي كنم آيدا به راحتي تعهدات زناشويي اش را فراموش كرده است و با مردان نامحرم رابطه دارد احساس مي كنم شخصيتم به شدت خرد شده است.

اعتراف مي كنم اين ازدواج ا ز روز اول اشتباه بودچون مادر آيدا به خاطر اين كه از شر دخترش راحت شود شرايط ازدواج ما را فراهم كرد و پدر و مادر من نيز چون از دست كارهايم خسته شده بودند با عجله تصميم گرفتند مرا سر و سامان بدهند بگذاريد كه با شرمندگي بگويم من گذشته خوبي نداشته ام.

در پايان از تمام جواناني كه داستان زندگي ام را مي خوانند خواهش مي كنم مراقب باشند كه مبادا سر ناموس كسي را كلاه بگذارند و از اين بابت احساس زرنگي كنند چون اين اعمال زشت عين بدبختي و حماقت است و آدم در همين دنيا نتيجه اش را مي بيند.