عاشقی درد عجیبی است شبیه سرطان- سعيد طلايي
دست در حلقه ی آن زلف دوتا نتوان زد
یک نفر نیست بگوید که چرا نتوان زد
من زدم هیچ نشد! تازه خوشش هم آمد!
پس بگو دست دقیقا به کجا نتوان زد؟
عدهای رابطه دارند در این حد با هم
تهمت عشق به این رابطهها نتوان زد
عاشقی درد عجیبی است شبیه سرطان
که مثالش به هوس یا به هوا نتوان زد
شکم سیر نداری سفر عشق نرو
که در این راه پر از حادثه جا نتوان زد
فی المثل من! شدهام نوکر کت بسته زن!
رکب انگار بر این بخت و قضا نتوان زد
در ید اوست فقط کنترل تلویزیون
وقت سریال که شد، راز بقا نتوان زد
دست پختش علنا رفته به مادر جانش
آن چنان است که یک لب به غذا نتوان زد
قیمت مهریه چون سر به فلک میمالد
زن عزیز است و او را فلذا نتوان زد
نوبت قسط که شد کلیهات را بفروش
دست اما به النگوی طلا نتوان زد
همسرم مثل هیولاست ولی ایشان را
جز "خانم خوشگله" و غیره صدا نتوان زد
از بلایای طبیعی است زن اما نه! نیست!
تهمت بیخود و بیجا به بلا نتوان نتوان زد