تفاوت عشق با ازدواج
یک
روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود،
و با ارزش، وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته
و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ
مناسبتی به من بده.
من
اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم، چند روز بعدش به من گفت کتابت
رو خوندی؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی
زد و رفت، همون روز عصر با یک مجله همون روز برگشت اومد خونه ما و مجله رو
گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست
امانته باید ببرمش، من با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن وسعی میکردم از
هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم. در آخرین لحظه که پدر بزرگ میخواست از
خونه بره
بیرون تقریبا به زور اون مجله رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز
طول کشید که اومد پیشم و گفت:
ازدواج
مثل اون کتاب و مجله میمونه، یک اطمینان برات درست میکنه که این زن یا
مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت دارم
بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه میتونم یک
شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی اینکارو میکنم حتی اگر
هرچقدراون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی، اما وقتی که این
باور در تونیست که این آدم مال منه، و هر لحظه فکرمیکنی که خوب اینکه تعهدی
نداره
میتونه به راحتی دل بکنه و بره مثل یه شیء با ارزش نگهداری میکنی و همیشه
ولع داری که تا جاییکه ممکنه ازش لذت ببری شاید فردا دیگه نباشه، درست مثل
اون مجله حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه! این تفاوت عشق و
ازدواجه
بعد ادامه داد که پسرم یادت نره که خیلی باید عاقلانه به این مسئله فکر کنی مبادا مرگ و حوادث روزگار ناگهان فرصت خوندن اون کتاب رو از تو بگیره .خیلی مراقب باش خوندن مجله های زرد فرصت خوندن کتاب رو از تو نگیره و ...
بعد ادامه داد که پسرم یادت نره که خیلی باید عاقلانه به این مسئله فکر کنی مبادا مرگ و حوادث روزگار ناگهان فرصت خوندن اون کتاب رو از تو بگیره .خیلی مراقب باش خوندن مجله های زرد فرصت خوندن کتاب رو از تو نگیره و ...
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۸/۱۶ ساعت توسط دکتر عبدالرضا بابامحمودی
|